حسین صالحی

روزنامه آسیا_در حالی‌که چین بی‌سروصدا جای پای خود را در خاورمیانه محکم می‌کند، بحث درباره ضرورت بازنگری در نقش جهانی آمریکا دوباره بالا گرفته؛ موضوعی که مرشایمر سال‌ها پیش هشدارش را داده بود. سه دهه پس از فروپاشی شوروی، پرسشی که زمانی حتی طرح آن عجیب به نظر می‌رسید، امروز در قلب سیاست آمریکا قرار گرفته است: آیا واشینگتن هنوز قادر است همان نقشی را بازی کند که پس از جنگ سرد برای خودش تعریف کرده بود؟ پاسخ قطعی ندارد، اما نشانه‌ها بیش از همیشه به سمت یک واقعیت تاریخی اشاره دارند: زمان بازتعریف نقش فرارسیده است. 

اقتصاد آمریکا که در دهه ۱۹۹۰ موتور پیشران جهان بود، اکنون با نرخ رشد سالانه حدود ۱.۵ تا ۲ درصد حرکت می‌کند؛ رقمی که با سرعت صعود چین و هند و مجموعه قدرت‌های نوظهور قابل مقایسه نیست. بدهی فدرال از مرز ۳۵ تریلیون دلار عبور کرده؛ یعنی بیش از کل تولید ناخالص داخلی کشور. ارتش آمریکا، که زمانی «نیروی بی‌رقیب» خوانده می‌شد، طبق گزارش سالانه پنتاگون با کمبود ۴۰ هزار نیروی فعال و فرسودگی گسترده تجهیزات روبه‌روست. افکار عمومی نیز خسته است: نظرسنجی‌های گالوپ نشان می‌دهد بیش از ۶۰ درصد آمریکایی‌ها از «مداخله‌های خارجی بی‌پایان» ناراضی‌اند.

در چنین وضعیتی، بسیاری از نخبگان آمریکایی احساس می‌کنند سیاست خارجی واشینگتن وارد مرحله‌ای شده که دیگر با نسخه‌های قدیمی اداره نمی‌شود و درست همین‌جاست که اهمیت جان مرشایمر، نظریه‌پرداز برجسته واقع‌گرایی تهاجمی، دوباره زنده شده است. او سال‌ها پیش گفته بود که آمریکا بیش از اندازه به «پیش‌فرض توان نامحدود» دل بسته است؛ گویی این کشور می‌تواند هر جا بخواهد مداخله کند، دولت بسازد، جامعه مهندسی کند و نظم‌های جدید خلق کند. در سال‌های پس از جنگ سرد، این هشدارها چندان جدی گرفته نشد؛ اما اکنون که نتیجه دو دهه حضور در افغانستان و عراق، بحران در لیبی و سوریه، و فرسایش ظرفیت‌های داخلی آشکار شده، بسیاری از سیاست‌گذاران آمریکایی به همان جمله قدیمی مرشایمر برگشته‌اند: «قدرت بزرگ زمانی شکست می‌خورد که خود را شکست‌ناپذیر فرض کند.»

میراث مداخلات خاورمیانه؛ وقتی واقعیت، آرمان‌ها را پس می‌زند

اگر قرار باشد فقط یک منطقه را برای توضیح بحران سیاست خارجی آمریکا مثال زد، بی‌شک آن منطقه خاورمیانه است؛ جایی که بیشترین فاصله میان «آنچه واشینگتن تصور می‌کرد می‌تواند باشد» و «آنچه در نهایت رخ داد» وجود دارد.

ـ افغانستان؛ ۲۰ سال جنگ برای بازگشت به نقطه صفر

ایالات متحده وارد افغانستان شد با تصور پایان دادن به تروریسم، ساختن دولت، نوسازی ارتش و ایجاد یک جامعه جدید. اما دو دهه بعد، با بیش از ۲۴۰۰ کشته، ده‌ها هزار زخمی و صدها میلیارد دلار هزینه، طالبان در همان ساعات خروج آخرین نیروهای آمریکایی وارد کابل شد. مرشایمر معتقد است شکست افغانستان نه به خاطر ضعف نظامی، بلکه به خاطر نادیده گرفتن واقعیت‌های اجتماعی و سیاسی بود. واشینگتن می‌خواست جهان را با الگوهای درونی خودش بخواند، نه با مختصات فرهنگی و تاریخی افغانستان. نتیجه‌اش همان شد که بسیاری از تحلیلگران منطقه‌ای سال‌ها پیش پیش‌بینی کرده بودند.

عراق؛ تریلیون‌ها دلار برای بی‌ثباتی بیشتر

عراق نمونه دیگر است. آمریکا تصور می‌کرد با حذف یک دیکتاتور و ایجاد یک نظام انتخاباتی، می‌تواند کشوری نمونه در قلب خاورمیانه بسازد. اما فروپاشی ساختارهای اداری، شکاف‌های قومی، رقابت‌های منطقه‌ای و اشتباهات استراتژیک موجب شد کشور به میدان رقابت گسترده تبدیل شود.هزینه جنگ، طبق برآورد دانشگاه براون، بیش از دو تریلیون دلار بوده است؛ اما دستاورد آن هنوز نامشخص است. مرشایمر سال‌ها پیش گفته بود: «اشغال عراق همان لحظه‌ای شکست خورد که آغاز شد.» زیرا آمریکا نه طرحی برای نظم سیاسی پس از جنگ داشت و نه فهمی از شبکه‌های قدرت درونی کشور.

آمریکا و تروریسم؛ سیاست، نه تمدن

مرشایمر یکی از معدود نظریه‌پردازانی است که مسئله تروریسم را از زاویه‌ای متفاوت می‌بیند. به اعتقاد او، ریشه برخورد گروه‌هایی مانند القاعده با آمریکا نه در «نفرت از آزادی» است و نه در «تفاوت تمدنی»، بلکه در حضور نظامی و سیاست‌های منطقه‌ای واشینگتن است. او می‌گوید تروریسم پاسخی سیاسی به یک رفتار سیاسی است، نه محصول یک دشمنی فرهنگی. این نگاه او را در دو دهه گذشته بارها در تقابل با جریان اصلی رسانه‌ای آمریکا قرار داده؛ اما تجربه نشان داد که تحلیل او از چرایی استمرار خشونت، مشاهده‌گرانه‌تر و واقع‌بینانه‌تر است.

مرشایمر برخلاف برخی هم‌فکرانش که به انزواگرایی تمایل دارند، معتقد است آمریکا همچنان یک قدرت جهانی است و باید نقش جهانی داشته باشد. اما این نقش باید انتخاب‌گر باشد، نه همه‌جا حاضر. او نسخه جدید سیاست خارجی آمریکا را بر سه ستون اصلی می‌گذارد:

کاهش نقش در خاورمیانه

او معتقد است تعادل قدرت‌های منطقه‌ای ـ ایران، ترکیه، عربستان، مصر ـ به‌طور طبیعی مانع از ایجاد یک هژمونی منطقه‌ای می‌شود. بنابراین دخالت مستقیم آمریکا نه ضروری است و نه مفید. مرشایمر می‌گوید: «خاورمیانه برای آمریکا مهم است، اما حیاتی نیست. منطقه باید تعادل خود را پیدا کند.»

تنزیل نقش آمریکا در اروپا

اروپا امروز نه فقیر است و نه بی‌دفاع. مجموع اقتصاد اتحادیه اروپایی از آمریکا بزرگ‌تر است و بودجه‌های دفاعی جمعی آن از روسیه پیشی می‌گیرد. به همین دلیل، مرشایمر می‌گوید نگه‌داشتن ده‌ها هزار نیروی نظامی در اروپا منطقی نیست. به باور او، واشینگتن باید پشتیبان باشد، نه متولی و سرپرست.

مرکز بر آسیا؛ جایی که تاریخ قرن جدید نوشته می‌شود.

از نظر مرشایمر، چین تنها کشوری است که توانایی تغییر موازنه جهانی را دارد. چین امروز در تولید صنعتی، فناوری‌های نو، کشتی‌سازی، پهپاد و انرژی سبز از بسیاری از کشورهای غربی جلوتر است. او بارها گفته اگر آمریکا درگیر منازعات فرعی بماند و فرصت تمرکز بر آسیا را از دست بدهد، دچار همان اشتباهی می‌شود که بریتانیا مرتکب شد: مشغول بودن در جهان و غافل شدن از قدرتی که آرام آرام بزرگ شد. در سال‌هایی که آمریکا مشغول جنگ‌های طولانی در خاورمیانه بود، چین بی‌سروصدا بزرگ شد.

امروز پکن بزرگ‌ترین شریک تجاری اغلب دولت‌های منطقه است و حجم تجارتش با کشورهای عربی از ۴۰۰ میلیارد دلار گذشته؛ رقمی که واشینگتن سال‌هاست به آن نزدیک هم نشده است .بدون اعزام سرباز و بدون ورود به هیچ جنگی، چین بخشی از خلأ اقتصادی و سیاسی ناشی از عقب‌نشینی تدریجی آمریکا را پر کرده است. میانجی‌گری در توافق تهران ـ ریاض، سرمایه‌گذاری‌های کلان زیرساختی، حضور پررنگ در انرژی و فناوری، همه نشانه‌هایی است از تغییری که آرام آغاز شد و امروز به یک واقعیت ژئوپلیتیکی تبدیل شده است.

مرشایمر سال‌ها پیش هشدار داده بود که «مسئله اصلی» آمریکا در بغداد یا کابل نیست، بلکه در پکن است؛ اما واشینگتن آن‌قدر درگیر خاورمیانه ماند که صعود چین عملا شتاب گرفت. اکنون بسیاری از دولت‌های منطقه راهبردی تازه‌ای را دنبال می‌کنند: اقتصاد را از چین می‌گیرند و امنیت را از آمریکا. همین الگوست که موقعیت واشینگتن را پیچیده‌تر کرده و دلیل بازگشت دوباره به نسخه مرشایمر شده است: کاهش تعهدات فرعی، تمرکز بر آسیا و بازسازی داخل.

زیرا رقابت آینده نه بر سر اشغال سرزمین، بلکه بر سر فناوری، زیرساخت و برتری اقتصادی است و در همه این‌ها، چین در حال نزدیک شدن یا سبقت گرفتن است .به زبان ساده، اگر آمریکا می‌خواهد قرن بیست‌ویکم را از دست ندهد، باید صحنه را درست انتخاب کند. چین همان صحنه است.

بازسازی داخل؛ شرط اصلی قدرت

مرشایمر فقط به سیاست خارجی نمی‌پردازد؛ او معتقد است بحران آمریکا ریشه داخلی دارد. زیرساخت‌های فرسوده، قطبی‌شدن سیاسی، شکاف طبقاتی، سقوط اعتماد عمومی و کاهش سرمایه‌گذاری در آموزش و نوآوری از نظر او تهدیدهایی اساسی‌ترند. آمریکا بیش از ۴۰ هزار پل نیازمند تعمیر دارد، شبکه حمل‌ونقل درونی در بسیاری از بخش‌ها دهه‌هاست نوسازی نشده و رقابت تکنولوژیک با چین نیازمند سرمایه‌گذاری سنگین است. مرشایمر می‌گوید اگر آمریکا نتواند داخل خود را ترمیم کند، توان مداخله خارجی را هم از دست خواهد داد. به زبان ساده‌تر: قدرت از خانه آغاز می‌شود، نه بیرون.

نسخه مرشایمر نه دعوت به عقب‌نشینی است و نه رؤیای قدرت مطلقه .او می‌گوید آمریکا باید کمتر حضور داشته باشد، اما با کیفیت بهتر. باید از «اصلاح جهان» فاصله بگیرد و به «تنظیم روابط قدرت» بازگردد. در جهان جدید، حضور نظامی گسترده راه‌حل نیست؛ در بسیاری موارد خود مشکل است. رقابت آینده در حوزه‌هایی مانند فناوری، نیمه‌هادی‌ها، انرژی‌های نو و هوش مصنوعی شکل می‌گیرد. مرشایمر می‌گوید آمریکا اگر می‌خواهد آینده را ببرد، باید از جنگ‌های دیروز فاصله بگیرد و به رقابت فردا فکر کند.

حسین صالحی

آسیانیوز