ارسلان آريا
روزهاي آغازين بهمن ۱۳۵۶ یعنی دقيقا يك سال قبل از انقلاب بود. دبيرگروه اقتصادي روزنامهاي كه در آن مشغول به كار بودم، به من مأموريت داد تا سراغ تعدادي از سرمايهداران و صنعتگران بزرگ آن روزگاران همانند هژبر يزداني، محمود خيامي، ثابت پاسال، حبيب القانيان و... بروم و نظرشان را در ارتباط با پول جويا شوم و همچنين اعتقادشان را در مورد اين نكته كه پول چه نقشي در زندگي افراد جامعه بازي ميكند، ارزیابی کنم.
اكثر اين اشخاص از پاسخ دادن طفره رفتند. محمود خيامي، صاحب كارخانه ايران ناسيونال از معدود كساني بود كه با رويي باز پذيرا شد و مدير دفترش سريعا روز و ساعتي را مشخص كرد. در روز موعود من عازم كارخانه در جاده كرج شدم.
هوا به شدت سرد بود و من، سرماخورده و با تب و ترافيك روزهاي برفي و بدون وسيله شخصي، با تأخيري قابل توجه به ورودي اصلي كارخانه رسيدم. مدير دفترخيامي، مرد بسيار آراستهاي بود به نام خسرو. با اطلاع از حضورم توسط نگهباني، به استقبالم آمد و سوار بر پيكانش، به سوي دفتر محمود خيامي روانه شديم. در مسير چند دقيقهاي به من گفت كه محمود آقا هنوز ناهار نخورده تا با شما بخورد. با شنيدن اين جمله، به خاطر تأخيري كه داشتم تا بناگوش سرخ شدم. مرا براي ورود به اتاق راهنمايي كرد. محمود خيامي در انتهاي ميز بزرگي تنها نشسته بود و با گشادهرويي سلام مرا پاسخ گفت و نيمخيز شد و دست خود را دراز كرد و دست داديم و خواست كه در كنارش بنشينم.
گفت که اول غذا بخوريم و يادآوري كرد كه ناهارمان از همان غذايي است كه براي كارگران كارخانه توزيع ميشود. بعد از غذا و گفتوگو، در زمان خداحافظي هنوز از اتاق خارج نشده بودم كه با صداي بلند گفت: جوان، درخواستي نداري؟ من با تعجب پرسيدم: مثلا چي؟ پرسيد: ماشين داري؟ گفتم: نه. گفت: پس چهجور آمدي؟ گفتم: تا ميدان شهياد (آزادي فعلي) با اتوبوس و از آنجا با خطيها.
گفت: ماشين ميخواهي؟ گفتم: پول براي خريد ماشين ندارم.
گفت: ماهي چقدر حقوق ميگيري؟
گفتم: ما حقوق ثابت نداريم و حقالتحرير ميگيريم.
پرسيد: مثلا ماهي چقدر؟ گفتم: از هزار تومان تا هزار و سيصد تومان.
رو به مدير دفترش گفت: خسرو، به پيالپي (شركتي كه قطعات اتومبيلهاي ايران ناسيونال را تهيه ميكرد) بگو بدون پيشقسط و بهره و نزول و با دريافت ماهانه هشتصد تومان، يك پيكان هر مدلي كه دوست دارد به اين جوان بدهند!
روز بعد مدير دفتر محمود خيامي تماس گرفت و گفت: چه نوع پيكاني دوست داري؟ پاسخ دادم: مدل «كار» كه بسيار ساده است و بدون تزئينات. گفت: پس معادل سي و پنج هزار تومان سفته تهيه كن و هرچه زودتر بيا تا بروي پيالپي و ماشينات را تحويل بگيري.
هنوز بهمن به نيمه نرسيده بود كه من پيكان كار مدل ۱۳۵۶ صفر كيلومتر كاهويي رنگ را تحويل گرفتم و نكته جالب اينكه سند هم به نامم زده شد و در گرو نبود!
اوايل سال ۱۳۵۷ براي پيوند زناشويي تازه نامزد كرده بودم و قرار بود اندكي بعد عقد و بعد از يك سال مراسم عروسي را برپا كنيم. من بهطور مرتب و با هر سختي كه بود، هر ماه اقساط را در رأس سررسيد پرداخت ميكردم. يك سالي گذشت و رسيديم به انقلاب ۵۷ و من بعد از سقوط رژيم سلطنتي از پرداخت اقساط خودداري كردم و براين باور كه بخشي از حق و حقوق چپاولشدهام توسط غارتگران آن رژيم را اينگونه و در آستانه شروع يك زندگيمشترك احقاق خواهم كرد.
چند ماهي گذشت و رسيديم به اواسط بهار سال ۵۸ و من در تدارك براي اجاره سكنايي براي تشكيل خانواده و همچنين در تدارك مراسم عروسي كه در آن روزگاران بسيار سهل بود. جاویدنام ایرج جمشیدی هم در این مراسم حضور داشت. در يكي از همين روزها و در پشت چراغ قرمز ميدان ژاله (شهداي فعلي) پاسباني با دفتري قطور كه در آن روزگاران، مخصوص ثبت تخلفات رانندگي بود، سراغم آمد و گفت: بيا كنار خيابان. در بدو امر تصور كردم جريمهاي داشتهام و در پرداخت آن كوتاهي كردهام ولي مأمور گفت: شكايت داري! با تعجب پرسيدم: از طرف چه كسي؟ گفت: پيالپي ايران ناسيونال! آن موقع فهميدم داستان چيست. مامور گفت: بايد برويم پاركينگ و ماشينات هم توقيف ميشود تا زماني كه از شركت شكايت كننده برگه رفع توقيف بياوري!
روز بعد رفتم شركت پيالپي كه حالا تغيير نام داده بود. به اتاقي راهنمايي شدم، اتاقي بسيار بزرگ كه دورتادور آن ميز بود و پشت هر ميز، جواني با ريش توپي نشسته و در آن هواي گرم با پيراهنهايي آستين بلند و بيرون از شلوار و با دكمههايي بسته تا بيخ گلو! جواني كه پروندهام را در دست داشت، گفت: بهبه، خوش آمدي، چندين ماه است كه اقساط را پرداخت نكردي، فكر كردي چون ماشين به نامت سند خورده، همه چيز تمام شده؟ در پاسخش گفتم: تصور كردم انقلاب شده و ديگر نيازي نيست كه قسطي پرداخت كنم و شايد اندكي از حق و حقوق پايمالشدهام در سالهاي پشت سر را از گردن كلفتهاي چپاولگر اينگونه وصول كنم.
جوان در جوابم گفت: اشتباه فكر كردي، اين حق و حقوق بيتالمال است كه بايد تا دينار آخرش وصول شود و اگر ميخواهي ماشينات از توقيف در بياید، بايد تمام اقساط عقبافتاده و اقساط باقيمانده را يكجا پرداخت كني و با ما تسويهحساب كني كه البته اقساط عقبافتادهات، شامل بهره ديركرد هم ميشود.
برايش شرايطام را توضيح دادم و اينكه در حال شروع زندگي مشترك هستم و امكان پرداخت تمام اقساط را ندارم، ولي جوان در جواب گفت كه تنها راه همان است كه گفته و چاره ديگري هم نيست. من با صورت اصلاحشده و ادكلنزده و با پيراهن آستين كوتاه در مقابل او ايستاده بودم و او تنها راه مقابله با من ضد انقلاب! به باور خود را با اينگونه برخورد انتخاب كرده بود. دست از پا درازتر برگشتم. در آن زمان و در شرايطي كه بودم، پرداخت اين رقم دشوار بود و من امكان پرداختاش را نداشتم، ولي بايد در آن شرايط حساس پيكان را از توقيف در ميآوردم.
روح مادربزرگم همواره شاد، با فروش مقداري طلا مشكلام را حل كرد تا در آستانه شروع زندگي مشترك دلخور و سرخورده نشوم.
قبل از ادامه اين تاريخ شفاهي، بسيار ضروري است به حضراتي كه هنوز و بعد از قريب به نيم قرن، در برابر هر كلام حقي، برچسبهاي ناچسب ساليان پشت سر و بيثمر را به طرف گوينده پرتاب ميكنند، بگويم كه نيك بدانيد كه نگارنده، نه دلبسته نظام سلطنتي بودم و نه هستم و بهطور كلي از هر نظام موروثي و شبهموروثي و براساس يك ايدئولوژي سفت و سخت؛ چه مذهبي و غيرمذهبي، به دور هستم.
بعد از شنيدن اين حرفها فكر كردم چه جالب است كه يكي از مفسدان چپاولگر كراواتي رژيم منحوس، بدون هيچ چشمداشتي، اتومبيلي به قيمت نقد روز و به صورت از دم قسط و بدون بهره و كارمزد و بدون گروبرداري سند، به منِ آدم يكلاقبا ارزاني ميدارد و كمتر از دو سال بعد، كارگزاران نظام جديد، بهره اقساط معوقه را بسيار روا ميدانند وآن را از حق و حقوق بيتالمال برميشمارند و...
نزديك به نيم قرن از انقلاب گذشته، اما با قطع دست چپاولگران هزار فاميل رژيم طاغوت از منابع متعلق به مردم، بهواقع چه دستاورد قابل لمسي به اين مردم نجيب ارزانی شده؟
مگرهمواره گفته نشده كه شاه و فاميل و اطرافيان او همه درآمدهاي كشور را چپاول ميكردند و مردم را در فقر و تنگدستي نگه ميداشتند؟ حالا كه قريب به پنجاه سال از رفتن خانواده سلطنتي و آن رژيم ضدمردمي گذشته و نفتي كه در دهه ۱۳۵۰، حداكثر به بشكهاي ۱۰ دلار به فروش ميرسيد در حال حاضر كه قيمت جهاني نفت پايين است، بشكهاي بيشتر از ۷۰ دلار به فروش ميرسد و صادرات باقي اقلام ما هم، چند ده برابر زمان قبل از انقلاب است، پس چه شده كه كشور اين چنين در باتلاق اقتصادي گير كرده و راه نجاتي هم براي آن متصور نيست و هر روز زندگي و معيشت مردم سختتر ميشود؟
دستاوردهاي فراتر از اين چهار دهه در كدام بخش قابل دفاع است؟ صنعت خودرو كه در نهايت، پرايدش جانشين پيكان شد و قيمت امروزش ۱۱ هزار و پانصد برابر قيمت پيكان در آخرين سال قبل از انقلاب است، در حالي كه كيفيت پيكان آن سالها بسيار مرغوبتر از اكثر خودروهاي توليد داخلي و اين آدمكش جادهها در اين سالها بود ... مسكن چه؟ جادهسازي؟ جادههاي ريلي؟ و... این چه سرّیست که جوانان تحصیلکرده و متخصصان کشورمان در سرزمین خود به کار گرفته نمیشوند، ولی در بیرون مرزها به راحتی جذب میشوند و همواره هم موفق و سرفراز در مسئولیتی هستند که به عهدهشان گذاشته شده؟
تا کی باید شاهد حضور چهرههايي باشيم که صراحتا در مقابل دوربین و پرسش خبرنگار میگویند پراید و لندکروز با هم فرقی ندارند؟ امثال اين افراد در این چند دهه چه تاجی بر سر صنعت خودروسازی این سرزمین زدهاند؟ بهراستی سن بازنشستگی درکشور ما کجاست؟ همین یکی دو هفته قبل، خبرنگاری از ایلان ماسک پرسید شما كه این همه تلاش در زمینه پیشرفت تکنولوژی انجام میدهی، چرا در کنار این تلاشها تحقیقاتی برای طولانیتر شدن سن انسان مثلا تا دویست سال نمیکنی و او پاسخ قابل تأملی داد و گفت سن زیاد انسان باعث عقبماندگی و عدم پیشرفت میشود و انسانهای سالخورده نمیتوانند تفکراتی پا به پای دانش و تکنولوژی روز دنیا داشته باشند!
نگارنده چند ماه قبل سفری به دبی داشت، به همراه دوستی که ساکن آن سرزمین است. چند روزی به دنبال اتومبیلی برای فرزندش در نمایندگیهای مختلف بودیم و بهطور اتفاقی وارد نمایندگی برندهای چینی شدیم و دیدم صف طویلی از مردمان آن سرزمین را که برای خرید یک نوع اتوموبیل مشابه رنجرور انگلیسی در انتظار بودند. نمونه موجود در نمایشگاه را با دقت بررسی کردم و دریافتم که چقدر زیبا و مقاوم طراحی و ساخته شده و به قیمت ۱۴۰ هزار درهم - حدودآ دو ونیم میلیارد تومان ـ بعد از توضیحات مسئول فروش، دود از کلهام برخاست! یک میلیون کیلومتر گارانتی کامل و پنج سال سرویس کامل تعویض روغن و فیلتر و... مجانی، زمان تحویل، ده روز بعد از امضاء قرارداد.
حالا این مورد را مقایسه کنیم با وضع فلاکتباری که کارخانههای خودروسازی خودمان سالیان درازیست که به مردم تحمیل میکنند، از تمام دولتها کمک و سوبسید میگیرند، پیشفروشهای چند ساله دارند، قرعهکشی دارند، هر ساله افزایش چندباره قیمت دارند و همواره هم مدعی زیان هستند و... بد نيست براي اينكه بهتر متوجه شويم كه چه به حال و روز ارزش پول مليمان آمده، قيمت يك پيكان صفر سال ۱۳۵۶ (۳۵ هزار تومان معادل ۳۵۰ هزار ريال) را با قيمت اين روزهای بعضي از اقلام مقايسه كنيم:
نيم كيلو نخود ۵۵۰ هزار ريال، هر كيلو سيب درختي ۴۹۵ هزار ريال، شير كمچرب ۳۹۸ هزار ريال، يك عدد سنگ پا ۳۵۰ هزار ريال، ۷ عدد تخممرغ ۳۵۰ هزار ريال، يك عدد سيخ فلزي براي تهيه گوجه كبابي ۳۵۰ هزار ريال، يك ظرف نيم كيلويي ماست ۳۰۶ هزار ريال، يك قالب ۵۰ گرمي كره ۳۰۰ هزار ريال، هر كيلو بادمجان ۲۹۵ هزار ريال، يك بسته نيم كيلويي ماكاروني ۲۸۵ هزار ريال، هر كيلو سيبزميني ۱۷۵ هزار ريال، يك بطري یک و نیم ليتري آب ۱۰۰ هزار ريال.
و جالب و دهشتناك اينكه امروز، قيمت يك دست كله و پاچه كامل در طباخي، يك ميليون و سيصد و پنجاه هزار تومان است كه برابر است با قيمت 38 دستگاه پيكان صفر كيلومتر در سال ۱۳۵۶ و البته بينياز از سپرده بانكي و قرعهكشي و انتظار نامحدود و قيمت نامعلوم! و اين قصه سر دراز دارد.
داستان بيارزش شدن همواره پول ملي ما - كه يكي از اولينهاي دارنده نفت و گاز جهان و ديگر اقلام صادراتي هستيم - قصه پررنجي است! هيچگاه هيچ مسئولي از صدر تا ذيل به خود زحمت نداده كه بيايد براي مردم اين معضل را واكاوي كند كه چرا ارزش پولمان به اين فلاكت افتاده است! مگر نه اينكه وقتي رژيم طاغوت سقوط كرد، قيمت يك دلار ۷۲ ريال و قيمت هر بشكه نفت ۱۰ دلار بود؟ پس گير كار كجاست؟ دزدان فراوان آن رژيم كه فراتر از چهار دهه است كه در تصميم گيريهاي اين كشور هيچ نقشي ندارند و نفت هم گرانتر از ۱۰ برابر قيمت آن سالها به فروش ميرسد. پس چرا ارزش پول ملي ما حدود ۱۰ هزار برابر كاهش پيدا كرده؟
نقل است كه در زمان صدارت دكتر محسن نوربخش بر بانك مركزي (ايشان وقتي قيمت دلار دولتي به ۶۰۰ ريال افزايش پيدا كرد و قيمت آن در بازار آزاد اندكي فراتر از ۱۰۰۰ ريال شد، گفت كه قيمت ارز را پلكاني پايين ميآوريم و شانس با ايشان ياري نكرد و در كوتاهمدت، قيمت دلار آسانسوري بالا رفت!) در نمايشگاه بينالمللي تهران كه هر ساله برگزار ميشد و كشورهاي زيادي هم در آن شركت ميكردند، غرفه آلمان همواره از شلوغترين غرفهها بود. در يكي از شلوغترين روزهاي نمايشگاه، ورودي و خروجي غرفه آلمان را همزمان ميبندند و از بلندگو اعلام ميكنند كه سفير كشور آلمان براي بازديدكنندگان نمايشگاه يك سورپرايز دارد. سفير و مترجم پشت ميكروفن قرار ميگيرند و سفير اعلام ميكند: «آنچه الان با شما مطرح خواهم كرد، هيچكس غير از من و شخص ديگري در وزارت خارجه آلمان از آن با خبر نيست» و ادامه ميدهد كه «هر كس دراين سالن از جيب خود يك عدد سكه يك ريالي بيرون بياورد، آن اتومبيل بنز آخرين مدلي كه در بيرون سالن به نمايش گذاشته شده، از آن او است و ميتواند مالك آن شود و با خود ببرد.»
گفته شده كه همهمه غريبي در سالن پيچيد و غوغايي شد و در نهايت هيچ كس از آن جمعيت انبوه نتوانست خواسته سفير را پاسخگو باشد، چرا كه در نهايت اكثرا دو ريالي داشتند و آن هم براي تماس با تلفن عمومي آن سالها! سفير در ادامه ميگويد: «انگيزه چنين خواستهاي از طرف ما اين بود كه شما بياموزيد كه براي اجزاي پول خود هم ارزش قائل شويد، چون در آلمان، يك فنيك يك فنيك است و ارزش خود را دارد.» (در آن سالها كه هنوز پول رايج آلمان مارك بود، يك مارك برابر بود با صد فنيك، همانند امروز كه يك يورو برابر است با صد سنت)
جالب است كه هنوز هم بعد از چند دهه در تمام كشورهاي اروپايي در خريدها و پرداخت نقدي بايد تا سنت آخر پرداخت شود و در صورت نداشتن يك سنت، بايد يكي از خريدها را پس بدهند تا مبلغ پرداخت به اصطلاح بالانس شود وهمواره در صندوق تمام فروشگاههاي كوچك و بزرگ، سكههاي يك، دو، پنج، ۱۰، ۲۰، ۵۰ سنتي و يك و دو يورويي موجود است وهمه مردم، كيفهای كوچك مخصوص سكه به همراه دارند، اما در كشور ما گويي سالهاست كه بايد از سكهها در هر رقمي بهعنوان نوستالژی ياد كرد!
چند روز قبل براي خريد دارو به داروخانه رفتم . دكتر داروساز، فيشي به مبلغ ۲۲۵۰۰۰ ريال به دستم داد . زمان پرداخت متوجه شدم براي پرداخت نقدي كسر دارم و كارت بانكي هم داخل ماشين بود . به مرد صندوقدار گفتم: «كارت همراهم نيست و نقد هم كم دارم. صبر كن بروم از داخل ماشين كارت بانكي را بياورم.» مرد صندوقدار پرسيد: «چقدر پول نقد داري؟» گفتم: «۲۱۰ هزار ريال» (۱۵۰۰ تومان كمتر از مبلغ فيش دارو) و او با بيخيالي خاصي گفت: «همان مبلغي كه داري، كافي است.»
بعد از خروج از داروخانه، سريعا و با كنجكاوي دنبال قيمت درجشده روي جعبه دارو را گشتم و ديدم كه قيمت چاپشده روي جعبه، ۲۲۵ هزار ريال است! و عمق فاجعه بيارزش شدن پول ملي كشور سرشار از منابع نفت و گازم را به خوبي حس كردم!
در كدام يك از كشورهاي دور و اطراف ما، بانكهاي مركزيشان (اروپا و ديگر كشورهاي پيشرفته پيشكش) كاغذهاي رنگين تحت عنوان چك پول در ارقام مختلف چاپ كردهاند و در دسترس مردم قرار دادهاند؟ اگر جامعه، به اسكناسهاي درشت نياز داشته، چرا و به چه دليل اسكناس با ارقام بالا چاپ نشده تا به جاي چك پول توزيع شود، آن هم در حالي كه هيچگاه دليل واقعي چاپ چك پول به مردم گفته نشد كه گويا گفتني هم نيست؟
آقاياني كه متولی اقتصاد هستید و هيچگاه به كلام اقتصاددانان و حتي تحصيلكردگان در اين رشته مهم و حياتي كه در همين چهار دهه به دانشگاه رفتند وآموختند، گوش فرا نداديد (البته نه مانند آن اقتصاددان هميشه آماده براي نامزدي در انتخابات رياستجمهوري كه همين چند سال قبل در برابر دوربين تلويزيون يك اسكناس هزار توماني از جيب در آورد و گفت: من پول ايران را به قويترين پول منطقه تبدبل ميكنم!) زنگ خطر ديرگاهي است كه به صدا درآمده است، به هوش باشيد.
نقل است كه يكي از فرماندهان نزديك به ناپلئون، در اوج اقتدارش از او پرسيد: «از چه لشكر و ارتشي در جهان ترس و واهمه داري؟» و ناپلئون در پاسخ گفت: «فقط از لشكر گرسنگان و پابرهنهها!»
آدرس ایمیل نویسنده:
esitavana@gmail.com
دیدگاه خود را بنویسید