دکتر امید غیاثی
آسیانیوز- در روزهای اخیر بحثهای داغی میان اهل نظر درباره طرح ساماندهی افغانستانیهای ساکن ایران شکل گرفته و موافقان و مخالفان دیدگاههای خود را طرح کردهاند. نگارنده قصد دارد در این یادداشت کوتاه، نکتهای را از دیدگاه جامعهشناسی تاریخی طرح کند. درواقع موضوع را در آنجایی پروبلماتیک کند که تاریخ با علوم اجتماعی تلاقی میکند. تلاقی سنت و فرهنگی که در طول تاریخ شکل گرفته و بهعنوان میراث به ما رسیده است از یکسو، با شکلگیری مفاهیمی مانند جامعه مدنی، حقوق شهروندی، حقوق بشر و... از سوی دیگر. در دیدگاه مخالفین این طرح، گاه انگارهای به چشم میخورد که در آن، فرهنگ ایرانی به یک ذات دگرستیز ارجاع داده میشود. در این دیدگاه، فرهنگ ایرانی از بنیاد، دارای نوعی نگاه خودبرتربینی نژادگراست که گویی ذاتا نمیتواند مواجههای برابر و انسانی با دیگری بروز دهد.
در رادیکالترین خوانش این دیدگاه نیز فرهنگ ایرانی فاشیستی قلمداد میشود که هرگونه بحث از «امر ملی» یا «امر ایرانی» را در بر میگیرد. بهرغم آنکه در سطوحی از جامعه ما این مسئله وجود دارد و نوع نگاه به فرد افغانستانی به مثابه یک دیگری، با نگاه فرودست بودن و تحقیر برای بخشی از مردم ایران صدق میکند، اما میتوان این نگاه ذاتگرا را نقد کرد. با ارجاعی به تحولات چندسال پیش افغانستان و روی کارآمدن دوباره طالبان در افغانستان میتوان این رویکرد را کاملا محل تردید قرار داد.
در این رخداد تاریخی، همبستگی گستردهای درمیان جامعه مدنی ایران با مردم افغانستان شکل گرفت. براین اساس نمیتوان با رویکرد تعمیمی و ذاتگرایانه فرهنگ ایرانیان را دگرستیز به این معنا خواند. اگر شاهنامه فردوسی را به عنوان بنیادیترین سند امر ایرانی ملاک قرار دهیم، جهان پهلوان ایرانزمین که اساسا ایران با نام او گره خورده است، یعنی رستم، خود تباری از کابل دارد. درواقع از دیرباز، ایرانیت، به رغم گونهای آگاهی به خود و تمایز با غیر، برابر ایستای تباری/ نژادی ندارد.
یکی از مهمترین مولفههای سنت تاریخی ایرانیان همواره وحدت در کثرت بوده است. این مؤلفه امکان نوعی ادغام اجتماعی را برای افغانستانیهای ساکن ایران بهدست میدهد، که هم به روی پذیرش گشوده است و هم آن را منوط به چهارچوب امر ملی میکند. از این طریق هم میتوان به نقد آن نگاه تحقیر که در سطوحی از جامعه وجود دارد پرداخت و هم به کاربست بدون مبنای مفاهیم حقوقبشری حد زد. در پس پشت این رویکرد منتقدانه به فرهنگ ایرانیان، عموما نوعی نگاه جهانوطنی حضور دارد که با مرزهای دولت ـ ملتها مخالف است و این ساختار سیاسی را حصرکننده زیست انسانها می داند. درواقع، گاه مشاهده میشود که با ارجاع به مفاهیم حقوقبشری، گویی بدون هیچ حد و مرزی مردم ایران باید پذیرای افغانستانیها یا هر دیگری باشند.
از آنجایی که هنوز در عرصه واقعیت، بدیلی مؤثر به جای ساختار دولت ـ ملت وجود ندارد، تلاش برای حل بنیادین وضعیت افغانستانیهای ساکن ایران، باید به پیوند میان یک ملت و دولت برآمده از آن که در وهله نخست بایستی ضامن حقوق شهروندان خود باشد، توجه کند. براین اساس، امکانی که تلاقی سنت تاریخی ما و مفاهیم مرتبط با حقوق بشر به ما میدهد، این است که ایرانیت امری نژادی و دگرستیز نیست و ملیگرایی ایرانی اساسا آبی ـ خاکی و سرزمینی بوده است و نه نژادی و خونی. از این رو افغانستانیهایی که بهویژه چندنسل در ایران زندگی کردهاند، اگر تعلق خاطر به ایران داشته باشند با توجه به شباهتهای فرهنگی، امکان کسب تابعیت ایرانی برای آنان میتواند مهیا شود و نسلهای بعدی آنها ایرانی باشند.
از سوی دیگر، برخی دلایل موافقان طرح نیز اهمیت جدی دارد، مانند ظرفیت منابع کشور ایران در پذیرش اتباع (که خود مفهوم یکدستی نیست و به عنوان نمونه میتواند به مهاجر ـ پناهنده، قانونی ـ غیرقانونی و... آن را تفکیک کرد) و خطر افزایش بنیادگرایی در جامعه ایران. بنیادگرایی در برخی جمعیتهای کشور افغانستان، بهویژه اکنون که قدرت در دست طالبان است، پررنگ است. امر ملی نیازمند حفاظت دولت ملی از شهروندان کشور و منافع آنان است و هرگونه امر انسانی باید و به ناچار در چهارچوب منافع ملی در نظر گرفته شود. پرسشها، زوایا و خبایای بیشتری میتواند در مورد هدف، کیفیت اجرا و ...این طرحگفته شود که مجالی دیگر میطلبد.
دیدگاه خود را بنویسید