دکتر احمد رشیدی‌نژاد

روزنامه آسیا-در روزهایی که جنگ اوکراین وارد مرحله‌ای فرسایشی شده و چشم‌انداز روشنی برای پایان آن دیده نمی‌شود، اظهارات تازه دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، بار دیگر نگاه‌ها را به سمت نقش واشنگتن در این بحران جلب کرده است. ترامپ در گفت‌وگویی با شبکه فاکس‌نیوز، همزمان با پایان سفر سه‌روزه‌اش به بریتانیا، پیشنهادی را مطرح کرد که در ظاهر ساده، اما در باطن حامل پیام‌های ژئوپلیتیک پیچیده است: اروپا باید علیه چین ـ بزرگ‌ترین خریدار نفت روسیه ـ دست به اقدام اقتصادی بزند، حتی اگر این اقدام به شکل تحریم یا تعرفه باشد. او استدلال می‌کند که اگر چین تحت فشار اقتصادی اروپا قرار گیرد، نفوذش بر روسیه کاهش یافته و مسکو ناچار به تجدیدنظر در ادامه جنگ خواهد شد. 

ترامپ همچنین اروپا را متهم کرده که «آرام و موذیانه» همچنان به واردات نفت از روسیه ادامه می‌دهد و هشدار داده که بدون توقف کامل این واردات، پیروزی در میدان جنگ ممکن نخواهد بود. این موضع‌گیری در ادامه فشارهای واشنگتن بر اتحادیه اروپا برای کاهش یا قطع درآمدهای انرژی روسیه است؛ درآمدی که غرب آن را منبع اصلی تأمین مالی جنگ اوکراین می‌داند.

پیشنهاد ترامپ را نمی‌توان صرفا یک تاکتیک کوتاه‌مدت برای پایان جنگ دانست، بلکه آن را باید بخشی از راهبرد «مهار دوگانه» آمریکا علیه روسیه و چین تلقی کرد. چین در سال‌های اخیر به یکی از مهم‌ترین شرکای اقتصادی روسیه بدل شده و خرید گسترده نفت و گاز از این کشور، بخش مهمی از درآمد ارزی مسکو را تأمین می‌کند. اگر اروپا با اعمال تحریم یا تعرفه علیه چین همراه شود، این پیوند اقتصادی تحت فشار قرار می‌گیرد و روسیه بخشی از پشتوانه مالی خود را از دست می‌دهد. در عین حال، چنین اقدامی می‌تواند بازار جهانی انرژی را نیز دگرگون کند. کاهش صادرات نفت روسیه به اروپا، فضای بیشتری برای ورود تولیدکنندگان آمریکایی و متحدانش ایجاد می‌کند و این امر به‌طور مستقیم به سود صادرکنندگان نفت شیل آمریکا تمام می‌شود.

از سوی دیگر، این پیشنهاد اروپا را به شکلی غیرمستقیم وارد رقابت استراتژیک آمریکا با چین می‌کند. تا پیش از این، بسیاری از کشورهای اروپایی تلاش داشتند روابط اقتصادی خود با پکن را حفظ کنند و از ورود به تنش‌های واشنگتن ـ پکن پرهیز نمایند. اما همراهی با چنین سیاستی، عملا اروپا را در جبهه فشار اقتصادی بر پکن قرار می‌دهد و می‌تواند پیامدهای بلندمدتی برای روابط تجاری و فناوری اروپا با چین داشته باشد. این تغییر موضع، بخشی از بازچینش گسترده‌تر روابط اقتصادی و امنیتی جهان است که واشنگتن در پی آن است.

قطع سریع واردات انرژی از روسیه، اروپا را ناچار به یافتن منابع جایگزین می‌کند. بخشی از این منابع می‌تواند از خاورمیانه یا آفریقا تأمین شود، اما بخش قابل توجهی نیز از آمریکا خواهد آمد. این وابستگی تازه، اهرم فشار واشنگتن بر اروپا را تقویت می‌کند و در شرایطی که اختلافات تجاری و صنعتی میان دو سوی آتلانتیک گاه بالا می‌گیرد، چنین اهرمی می‌تواند برگ برنده‌ای برای آمریکا در مذاکرات آتی باشد. افزون بر این، سیاست پیشنهادی ترامپ تنها روسیه و چین را هدف نمی‌گیرد. کشورهایی مانند هند که در سال‌های اخیر روابط اقتصادی خود با روسیه را گسترش داده‌اند، نیز تحت فشار قرار می‌گیرند. اگر اروپا و آمریکا جبهه مشترکی علیه خریداران عمده نفت روسیه تشکیل دهند، این کشورها ناچار خواهند شد میان منافع اقتصادی و فشار سیاسی یکی را انتخاب کنند.

بدین ترتیب، هرچند در ظاهر، پیشنهاد ترامپ پاسخی به بحران اوکراین است، اما در واقع این جنگ به ابزاری برای پیشبرد اهداف ژئوپلیتیک گسترده‌تر آمریکا تبدیل شده است. واشنگتن با استفاده از فضای احساسی و سیاسی ناشی از جنگ، می‌تواند سیاست‌هایی را پیش ببرد که در شرایط عادی با مقاومت بیشتری روبه‌رو می‌شدند. از منظر آمریکا، هرچه این جنگ طولانی‌تر شود، فرصت بیشتری برای بازچینش روابط اقتصادی و امنیتی جهان فراهم می‌آید. فشار بر اروپا برای قطع وابستگی به انرژی روسیه، نمونه‌ای از این بازچینش است که آثار آن حتی پس از پایان جنگ نیز باقی خواهد ماند. 

با این حال، این راهبرد بدون هزینه نیست. اروپا در حال حاضر با بحران انرژی و تورم بالا دست‌وپنجه نرم می‌کند و هرگونه اقدام شدید علیه چین، می‌تواند بازارهای صادراتی اروپا را به خطر بیندازد و رکود اقتصادی را تشدید کند. علاوه بر این، چین و روسیه ممکن است در واکنش به فشارهای غرب، همکاری‌های خود را عمیق‌تر کنند و جبهه‌ای متحدتر در برابر آمریکا و متحدانش تشکیل دهند. چنین سناریویی می‌تواند به قطبی‌تر شدن نظام بین‌الملل و افزایش بی‌ثباتی جهانی بینجامد.

در این چارچوب، پیشنهاد ترامپ به اروپا را نمی‌توان صرفا یک تاکتیک کوتاه‌مدت برای پایان دادن به جنگ اوکراین دانست. این ابتکار در واقع بخشی از یک راهبرد کلان و چندسطحی است که اهداف متنوعی را دنبال می‌کند. در سطح نخست، هدف آن تضعیف همزمان روسیه و چین از طریق محدودسازی روابط اقتصادی و کاهش منابع مالی مسکو است. در سطح دوم، بازطراحی بازار جهانی انرژی به سود تولیدکنندگان آمریکایی و ایجاد شرایطی است که اروپا بیش از پیش به منابع انرژی و حمایت امنیتی واشنگتن وابسته شود. این سیاست همچنین با کشاندن اروپا به جبهه مهار چین، می‌تواند موقعیت آمریکا را در رقابت ژئوپلیتیک تثبیت کند و فشار غیرمستقیمی بر کشورهای ثالثی همچون هند وارد آورد تا الگوهای همکاری اقتصادی خود را بازتعریف کنند. 

در این میان، جنگ اوکراین نه تنها یک بحران امنیتی، بلکه فرصتی ژئوپلیتیک برای ایالات متحده محسوب می‌شود؛ فرصتی که امکان بازتعریف نظم جهانی را فراهم می‌آورد و می‌تواند هژمونی و منافع بلندمدت واشنگتن را تضمین کند. به طوری‌که، از منظر ژئواکونومیک، این رویکرد نمونه‌ای از «بازی قدرت‌های بزرگ» است؛ جایی که ابزارهای اقتصادی جایگزین ابزارهای نظامی شده و رقابت در قالب تحریم‌ها، تعرفه‌ها و بازآرایی زنجیره‌های تأمین جهانی دنبال می‌شود. در مجموع، این پیشنهاد را باید جزئی از راهبرد کلان ایالات متحده برای بازآفرینی نظم اقتصادی و امنیتی جهان دانست؛ فرصتی ژئوپلیتیکی که از دل بحران اوکراین برای واشنگتن پدید آمده و می‌تواند زمینه‌ساز بازتعریفی نوین از نظم جهانی باشد؛ بازتعریفی که در نهایت، استمرار هژمونی آمریکا و تضمین منافع بلندمدت آن را رقم خواهد زد.

دکتر احمد رشیدی‌نژاد، پژوهشگر ژئوپلیتیک

آسیانیوز