خشایار رضوی جیفانی

آسیانیوز- اینکه آرتور گوبینو، وزیر مختار فرانسه در ایران، به‌درستی، بر آن بود که ایران همچون سنگ خارایی است که از بادوباران گزندی بر آن نیامده و شاید نخواهد آمد به معنای این است که با وجود تهاجمات متعدد اقوام بیگانه در ادوار مختلف، ایران‌زمین، ایرانشهری باقی ماند.

همه دین‌ها و آئین‌هایی که در دوره‌ای از تاریخ ایران در این سرزمین پیدا شده‌اند، خود را بافرهنگ ایرانی هماهنگ کرده و به بخشی از فرهنگی تبدیل شده‌اند که می‌توان آن را فرهنگ فراگیر خواند. این فرهنگ ازاین‌حیث فراگیر است که فرهنگ ملی در گذر تاریخ به شالوده برای وحدتی تبدیل شده که همه کثرت‌ها و فرهنگ‌های ناحیه‌ای، دین‌ها، آئین‌ها و آداب همه اقوام ایرانی را در خود جمع و سازگاری میان آن‌ها ایجاد کرده است. بخشی از پیچیدگی مفهوم ملیت در ایران به این نکته برمی‌گردد که ملیت ایرانی همراه با این فرهنگ فراگیر تحول پیدا کرده است. 

هویت‌اندیشی از دغدغه‌های مشترکی است که در اغلب گفتمان های روشنفکری ایرانی مشاهده شده است. برخی در این کندوکاو هویتی به ناسیونالیسم باستانی، برخی به خویشتن اسلامی، برخی در سنت‌ها و بوم‌گرایی، برخی به هویت سه‌گانه ایرانی (اسلامی، ایرانی و غربی)، برخی به هویت دوگانه ایرانی (اسلامی و ایرانی) تأکید داشته اند. در بین گفتمانهای روشنفکری پس از انقلاب اسلامی، هویت اندیشی، مجدداً موردتوجه قرار گرفته است. 

بحث درباره ایران و ایرانشهر، این روزها یکی از اصلی‌ترین مباحث در میان روشنفکران و اندیشمندان ایرانی است. از اصطلاح اندیشه ایرانشهری برای نخستین بار در نوشته های سیدجواد طباطبایی یادشده است و سپس در یکی دو دهه اخیر در حوزه اندیشه و سیاست ایران رواج و تداول نسبتا گسترده ای یافته است.

البته قدمت اصطلاح ایرانشهر تا دوره ساسانی قابل‌پیگیری است، اما اصطلاح جدید اندیشه ایرانشهری در واقع درصدد است نه‌تنها وضع فرهنگی، تمدنی و فکری ایران را در طول تاریخ درازش توضیح دهد؛ بلکه با موقعیت کنونی ما ایرانیان که در دهه دوم قرن بیست و یکم همچنان با پرسش‌ها و بحران‌های مهم هویتی، قومی، اجتماعی و سیاسی مواجهیم نیز ارتباط وثیقی دارد. در یک‌کلام اندیشه ایرانشهری مشکل یا پروبلماتیک ایران را طرح می‌کند و با بهره‌گیری از تجربه فکری و تاریخی ایرانیان در پی عرضه راه‌حلی برای آن نیز هست. 

سید جواد طباطبایی از تدوین نظریه ایران می‌گوید و برخی در تقابل با او، از اعتباری بودن این مفهوم سخن به میان می‌آورند. و این پرسش را مطرح کردند که وقتی از «ایران» حرف می‌زنیم، منظورمان چیست؟ عده ای همچون مصطفی وزیری تحت تاثیر نظریه جماعت های تصوری بندیکت اندرسون که کشور را یک تصور می داند که برساخته جوامع است ایران را نیز برساختی مدرن می دانند که در دوره پهلوی برساخته شده است. اما به راستی وقتی به ایران اشاره می کنیم اشاره به کشوری (ملت-دولت) متأخر داریم که در فروردین سال ١٣١٤ با تصمیم رضاشاه با مرزهای مشخص جغرافیایی پدید آمد یا اشاره‌مان به هویتی به‌مراتب ریشه‌دارتر و کهن‌تر است؟

ایران، یک واقعیت تاریخی است؛ کافی است به تمام منابعی که درباره تاریخ ایران نوشته شده مراجعه کنیم نام ایران را مشاهده می کنیم و حدود و ثغور ایران کاملاً مشخص و روشن دیده می شود. . برای مثال به گواه کتیبه موبد کرتیر در قرن سوم میلادی در دوره ساسانیان می دانیم که مرزهای ایران تا کجا بوده است. کرتیر استان های ایران را اینگونه بر می شمرد:

پارس، پارت(خراسان)، خوزستان، آسورستان(شمال‌عراق)، میشان(خوزستان‌و‌جنوب عراق)، نودشیرگان، آذربایجان، سپاهان، ری، کرمان، سیستان، گرگان، مرو، هرات، ابرشهر(نیشابور)، توران (آسیای میانه)، مکران(بلوچستان)، کوشان(بلخ) تا پیشاور. این کتیبه و متون متعدد دیگر همگی گواهی بر دیرینگی هویت ایرانی است. به همین دلیل، اگر گفته می‌شود که ایران را رضاشاه ساخت و جعل اوست، نشان از یک بدفهمی بزرگ از تاریخ ایران است، زیرا به‌هیچ‌وجه چنین نیست و ایران تا زمان رضاشاه در زبان‌های اروپایی «پرس» (پرشیا) خوانده می‌شد و در دوران رضاشاه این نتیجه رسیدند که این پرشیا در وضعیت جغرافیای سیاسی ایران، بخشی از فارس است و بنابراین پیشنهاد کردند که کلمه ایران را که دست‌کم ٢٠٠٠ سال سابقه دارد به کار ببرند؛ بنابراین تعبیر «ایران» جعل رضاشاه نیست. کلمه ایران بیش از هزار بار فقط در شاهنامه و سایر منابع ما تکرار شده است.  

در ایران پیش از شکل گیری دولت_ملت های جدید شاهد نوعی از هویت خواهی هستیم و عواملی چون زبان و اسطوره و تاریخ مشترک از جمله عواملی است که می توان ایران را جزو ملت های تاریخی دانست. کلمه ایران در کتیبه‌های باستانی ساسانی از جمله کتیبه موبد کرتیر و منابع بازمانده از ادوار تاریخی گوناگون از جمله در دوران اسلامی به‌وفور به نام ایران اشاره شده است.

 سید جواد طباطبایی سعی کرد که نظریه‌ای جامع و منسجم درباره ایران تدوین کند که به‌جرئت می‌توان آن را مقدمه‌ای ضروری برای هرگونه تأمل نظری جدی درباره مسائل و بحران‌های فرهنگی و سیاسی ایران تلقی کرد. بحث طباطبایی درباره وحدت و کثرت در تاریخ و فرهنگ ایران از دقت قابل‌توجهی برخوردار است. از همین روی است که او نشان می‌دهد هرچند ملت مفهومی است جدید، ایرانیان از گذشته‌های دور درکی از مفهوم ملت ایران داشتند. وی به‌دقت نشان داده است که نخبگان ایرانی دوره اسلامی به‌رغم پذیرش دیانت اسلام، پرچم این هویت ایرانی را فرونگذاشتند و تداوم فرهنگی ایران را به‌رغم گسست‌های تاریخی و تمدنی پی‌درپی تضمین کردند.

طباطبایی معتقد است که ایران یک کشور نیست، بلکه یک تمدن است. بر خلاف اغلب کشورهای منطقه، ایران یک «دولت-ملت مصنوعی» نیست؛ بلکه یک «فرهنگ متداوم» است که از جهان باستان تاکنون ادامه داشته است و این مسئله را مطرح می‌کند که واقعیت ایران و دولت ملی در ایران سابقه‌ای کهن دارد و ربطی به پیدایش دولت‌های ملی در اروپا ندارد.

در نظر طباطبایی ایران همواره در معرض تعرض دشمنان بیرونی بوده است. با این‌همه، همواره در طول تاریخ، «جبهه درون چنان استوار و نیرومند بود که حتی اگر در پیکار نظامی شکست می‌خورد، در جنگ فرهنگی هزیمت در سپاه بی‌فرهنگ دشمن می‌افکند.» (روشنفکران علیه ایران، سید جواد طباطبایی، شماره ۴ و ۵ سیاست‌نامه، ص ۲۲) 

هر چند عده‌ای این نظریات جواد طباطبایی را بدون اندکی تأمل شوونیستی و فاشیستی می‌خوانند؛ اما باید گفت که طباطبایی همچنین معتقد است که ایران را باید به‌مثابه تمدنی فهمید که محدود به قلمروهای سیاسی دولت و حکومت خاصی نمی‌شود؛ مؤلفه اصلی این فرهنگ ایرانی نیز چیزی نیست جز زبان فارسی. طباطبایی زبان را به‌مثابه حافظه قومی و ملی می‌داند. فارسی نه یک نظام زبانی خاص که قلمرو انباشت یک میراث فکری است. برای ثبت این میراث شخصیت‌های مشخصی کوشیده‌اند و روح ملی را حفظ کرده‌اند؛ شعرایی مانند فردوسی و اندیشمندانی چون سهروردی؛ بنابراین ایران را نباید «ایران سیاسی» فهمید بلکه «ایران بزرگ فرهنگی» را باید جایگزین کنیم. مرزهای فرهنگی ایران بسیار گسترده‌تر از مرزهای سیاسی آن است.

به‌زعم طباطبایی تقسیم‌بندی‌های امروزی کشورهای خاورمیانه را استعمار غرب انجام داده و مرزهای سیاسی اعتباری ندارند. او کشورهای منطقه را جعل استعمار می‌داند.

طباطبایی می‌نویسد: «تبدیل ایرانیان به یک «ملّت»، به لحاظ تاریخی، بسیار زود ممکن شده است. اگرچه واژه ملّت در تداول جدید آن در آغاز دوران جدید تکوین پیدا کرده و مضمون مفهوم آن نیز در دوران جدید تعیّن پیدا کرده، اما واقعیت آن در ایران، به سده‌های پیش از دوران جدید تعلق دارد. به‌عنوان‌مثال، در اروپا، پدیدارشدن ملّت جدید با فروپاشی «امپراتوری مقدس رُمی-ژرمنی» که مبتنی بر سلطنت خلافتی نظام امت مسیحی بود، ممکن شد. در ایران که هرگز بخشی از دستگاه خلافت و نظام امت آن نبود، فروپاشی امت شرط تکوین ملّت نبود، بلکه مخالفت ایرانیان با چیرگی دستگاه خلافت و رویارویی آنان با منطق سیاسی خلافت موجب شد که واقعیت «ملّت» پیش از جعل واژه آن تکوین پیدا کند.»

مواضع سال‌های اخیر مرحوم طباطبایی که در قالب مصاحبه، سخنرانی و یادداشت بیان شده است به مسئله ایران به شکلی ملموس‌تر پرداخته است. مهم‌ترین دغدغه‌ طباطبایی در سال های اخیر دفاع از ایران بود، به‌ویژه در برابر پان‌ترک‌ها و جنبش‌هایی که خود را هویت‌خواه و قومیت‌گرا می‌خوانند و عموماً نسبت به هر دفاعی از زبان فارسی یا هویت ایرانی حساسیت نشان می‌دهند.

عده‌ای از ترک‌زبانان به جریانی که از هویت ملی ایرانی دفاع می‌کنند و از جمله طباطبایی حمله برده‌اند و آنها را سرزنش می‌کنند که از حقوق اقوام و اقلیت زبانی ترک دفاع نمی‌کنند، و با دفاع از هویت ایرانی در پی حذف هویت و زبان ترکی هستند. این جریان در مجموع بر مفروضات و فرضیات نادرستی تأکید دارد که خود محل تردید جدی هستند. به‌عنوان نمونه القای تقابل میان زبان و هویت ترکی با زبان و هویت ایرانی و فارسی و یا تلقی ترک‌های ایران به‌مثابه یک ملت، امری جدید و زاییده ایدئولوژی‌های قرن بیستمی است. امثال شمس تبریزی و سهروردی و نظامی هم آذری بوده‌اند و هم فارس، به ترکی سخن می‌گفتند و به فارسی می‌نوشتند و می‌سرودند و از قضا از مهم‌ترین پاسداران هویت ملی ایرانی به شمار می‌آیند‌. ایجاد تقابل میان این دو، همانند ایجاد تقابل میان ایرانی بودن و مسلمان بودن امری جدید است. البته زبان مادری اهمیت و جایگاه مهمی دارد و طبعاً حفظ و پاسداری از آن ضرورت دارد. اما نباید جایگاه ارجمند زبان فارسی را به یکی از زبان‌های محلی ایران فروکاست. زبان فارسی مهم‌ترین عنصر هویت ایرانی در طول تاریخ بوده است و حلقه وصل تمامی ساکنان ایران فرهنگی از شبه‌قاره تا آسیای میانه.
منتقدان زبان فارسی معتقدند زبان فارسی‌زبان قومی به نام قوم فارس است و دلیلی ندارد که غیر فارس‌ها این زبان را فراگیرند. در این میان قومیت‌گرایان که دفاع از زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را نوعی فاشیسم تلقی می‌کنند و به گسست قومی، زبانی و فرهنگی میان ترک‌های ایران و دیگر مناطق آن اعتقاد دارند. عجیب نیست که این جریان اغلب در نهایت به شکلی از تجزیه‌طلبی می‌رسد. جریان دیگری که مشتمل بر روشنفکران چپ‌گراست که عموماً درکی از مفهوم وطن ندارند و وطن‌دوستی را بی‌معنا می‌دانند. اینان می‌کوشند میان ایران‌دوستی و آنچه نئولیبرالیسم می‌خوانند، پیوندی برقرار کنند.

زبان فارسی که یکی از ارکان اصلی هویت ایرانی است در ادوار مختلف ورای مرزهای سیاسی ایران نفوذ و گسترش داشته است. بدیهی است که مرزهای سیاسی در ادوار مختلف بر اثر جنگ‌ها و ظهور و سقوط دولت‌ها تغییر می‌کرده است، یعنی قلمرو دولت‌ها و سلسله‌ها انبساط و انقباض داشته است، اما مفهوم هویتی ایران، با فراز و نشیب های متعدد به حیات خود ادامه داده است. به همین سبب ما در تاریخ، کشوری می‌شناسیم که مرزهایش در ادوار مختلف، متغیر بوده است، اما همواره آگاهی به «ایران» وجود داشته است. فرق میان ایران به‌عنوان یک واحد سیاسی و آنچه به‌درستی جهان ایرانی می‌خوانیم و حدودش بسی فراتر از آن واحد سیاسی است، همین جاست. مثلاً قسمتی از شبه‌قاره هند، بخش بزرگِ ماوراءالنهر تا حدود چین، آسیای صغیر و قلمرو عثمانی حتی در بوسنیای اروپایی، قسمتی از قفقاز و حتی بخشی از سوریه، هیچگاه رسماً در عصر اسلامی جزو خاک اصلی ایران، یا غالباً جزو واحد سیاسی ایران نبوده است؛ اما همیشه جزو جهان ایرانی محسوب می‌شده است، یعنی ایران فرهنگی. بعضی از این سرزمین‌ها در ادواری مهم، جلوه‌گاه زبان و ادب ایران و فرهنگ ایرانی بوده است. فرهنگ ایرانی، زبان‌های ایرانی، آداب ایرانی، ادبیات ایرانی هنوز در بعضی از این سرزمین‌ها زنده است. زبان دستگاه اداری یا وجوهی از زندگی عامه، در مصر به روزگار ایوبیان و ممالیک، مشحون از کلمات و ترکیبات فارسی بوده است.

از شبه‌قاره هند تا همین اواخر شاعران بزرگ پارسی‌گوی بر می‌خاستند. در آسیای صغیر در تمام دوران مغول و تیمور زبان و ادبیاتی جز زبان و ادبیات فارسی رایج نبود. سلاطین ترک عثمانی به فارسی سخن می‌گفتند و شعر می‌سرودند و مورخان و نویسندگانشان به فارسی تالیف و تصنیف می‌کردند و اسناد اداری‌شان به فارسی بود. زبان رسمی و اداری و فرهنگی تمام سلسله‌های ترک و مغول از غزنویان تا صفویان همواره فارسی بوده است و جالب آنکه درخشان‌ترین ادوار ادبی ایران، دوران ترکان و مغولان است. از این‌گونه شواهد بسیار است. این‌ها همگی گواه هویت ایرانی است که در جهان ایرانی یا ایران فرهنگی قابل‌بحث است.

طی قرن اخیر و مخصوصاً بر اثر جنگ‌های جهانی و تجزیه شبه‌قاره هند و سقوط اتحاد جماهیر شوروی کشورهایی متولد شده‌اند که پیش از آن هویت مستقل نداشته‌اند؛ اما به وسایل مختلف برای خود پیشینه تاریخی درست، یا صریح‌تر بگویم، جعل می‌کنند. قوم‌گرایی و نژادگرایی‌هایی مانند پان‌عربیسم و پان‌تورانیسم و غیره هم که بخش عظیمی از قوای فکری و مادی گروهی از مردم را به خود اختصاص داده است. دانشمندان و گویندگان و عرفای بی‌مانند ایرانی مانند فارابی و ابوعلی سینا و زکریای رازی و ابوریحان بیرونی و مولانا جلال‌الدین و بسیاری دیگر را در زمره دانشمندان ترک و عرب و آثار آنها را میراث‌فرهنگی خود شمرده‌اند. از این نوع تحریف‌ها بسیار کرده‌اند. از این‌سوی، مردم سرزمینی کهن ایران با آن میراث عظیم فرهنگی که در دنیای باستان و عصر اسلامی بعضی از نیرومندترین دولت‌ها را در سطح جهان ایجاد کردند، چرا باید نسبت به نام و هویت و میراث خود سهل‌انگاری کنند یا بی‌اعتنا باشند و به آن جعلیات و تحریف‌ها پاسخ ندهند؟


 دانشجوی دکتری تاریخ ایران دوره اسلامی دانشگاه تربیت مدرس