پروفسور سیدحسن امین
روزنامه آسیا-در حمله اعراب به ایران یا به اصطلاح اعراب، فتوحات اسلامی، نظام سیاسی ساسانیان از درون فروپاشیده بود. تاریخ ایران در دهههای پایانی ساسانیان قابل دفاع نیست، دست کم من به هیچ وجه از نظام «موبدشاهی» یعنی تفوق موبدان و روحانیون زرتشتی و سختگیریهای آنان بر اقلیتهای مذهبی دفاع نمیکنم. در عین حال پس از عمری مطالعه و تحقیق، در باب حمله اعراب به ایران و سقوط ساسانیان هم بر این باورم که اعراب به قصد تبلیغ دین اسلام و ترویج خداپرستی و باورمندی به مبدأ و معاد به ایران حمله نکردند. زیرا:
اولا، اعراب حیره در زمان خسروپرویز قبل از اینکه خودشان مسلمان شده باشند، در جنگ ذوقار نیروی نظامی ایران را شکست دادند و آنها را تارومار کردند و رژیم ساسانی هیچ عکسالعملی برای حفظ حیثیت نظامی و سیاسیاش از خود نشان نداد.
ثانیا، اکثریت اعراب پس از وفات پیامبر از اسلام برگشته بودند، اما در حمله اعراب به ایران همین اهل رده هم در جنگ با ایران و سهم بردن از غنائم جنگی مشارکت داشتند. آنان خود، اسلامباور نبودند، چه رسد که در مقام ترویج اسلام باشند.
ثالثا، اعراب برای جزیه گرفتن هرچه بیشتر از مردم شکستخورده، از مسلمان شدن سهل و آسان ایرانیان ناخشنود بودند و برابر اسناد تاریخی صرف گفتن شهادتین را برای ندادن جزیه کافی نمیدانستند و آن را راه فراری برای ندادن جزیه تلقی میکردند و امویان به شرح مستندات تاریخی موجود، بهطور جدی از مسلمان شدن ایرانیان ناخشنود بودند!
اکنون تحقیقی موردی ارایه میدهم از حمله اعراب به خراسان که بعد مرکز مبارزات نظامی و فرهنگی بر ضد نظام خلافت امویان و عباسیان شد.
شهر نیشابور، ابرشهر خراسان در روزگار ساسانیان بود و سقوط آن در حمله اعراب داستانی مبهم است. به روایت حاکم نیشابوری در «تاریخ نیشابور»، کنارنگ (مرزبان رسمی و فرمانده نظامی نیشابور) در عهد خلافت عثمان به سرداران عرب نامه نوشت و «ایشان را به خراسان خواند و به فتح وعده داد» و آنان این خبر را به خلیفه سوم عثمان رساندند و خلیفه «نامه فرستاد و وعده حکومت در این جهان و درجه جنان در آن جهان» به کنارنگ داد. (حاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، ۱۳۷۵، ۲۰۲-۲۰۳)
بنا به این گزارش، مرزبان نیشابور با فراخواندن اعراب مهاجم، نیروی نظامی خود را از نیشابور به توس منتقل میکند و منتظر حمله اعراب به نیشابور بیدفاع میماند و غیر نظامیان نیشابور هم ناچار پس از حمله اعراب تسلیم میشوند. اما در منابع دیگر از مقاومت نیشابور سخن در میان آمده است و اینکه اعراب تا چند ماه قادر به فتح نیشابور نشدند. ابوالحسن بیهقی هم این نظر را تأیید میکند، آنجا که مینویسد:
«چون امیر عبدالله بن عامر بن کریز به دیوره آمد و بر بیهق بگذشت، اهل بیهق با وی حرب نکردند و گفتند چون اهل نیشابور، ایمان آرند، ما هم موافقت کنیم و ایمان آریم. بر روی لشکر اسلام، تیغ نکشیدند و به رغبت پس از فتح نیشابور ایمان آوردند. عبدالله به نیشابور شد و چهار ماه آنجا بنشست... پس زمستان درآمد، روی به سرخس نهاد، چون برف متراکم شد، به نیشابور بازگشت و آنجا را به جنگ بستد» (بیهقی، تاریخ بیهق، ۱۳۱۸، ۲۵-۴۴)
در تفسیر این روایت بین دکتر باستانی پاریزی و من مناظرهای در ۱۳۵۴ در مجله یغما رفته است که بعد استاد باستانی آن را در کتاب «حماسه کویر» خویش نقل کرده است. خلاصه اینکه من گفتهام که سردار عرب اول به بیهق آمد و مردم این شهر جنگ و صلح خود را به نتیجه کار نیشابور موکول کردند و استاد باستانی مرحوم میگفت خیر، اعراب اول نیشابور را گرفتهاند و بعد به بیهق آمدهاند. من همچنان بر عقیده خود باقیام و آن استاد هم از تفسیر خود عدول نکرد. هرچه باشد، مهم این است که گزارش تفصیلی تاریخ بیهق حاکی از مقاومت نیشابور به مدت چهار ماه دارد و بعد هم شکست نظامی، در حالی که گزارش تاریخ نیشابور از جنگ سخنی به میان نمیآورد و مدعی است که نیشابوریان بدون مقاومت تسلیم شدهاند.
باید توجه کرد که مورخان ایرانی مانند حاکم نیشابوری چندین نسل پس از حمله اعراب چندان در اسلامباوری پیورزی و تعصب یافته بودند که پایداری و مقاومت در برابر حمله اعراب مسلمان را برای اجداد خود قبیح میشمردند و به عکس، تسلیم شدن به نیروهای نظامی اسلام را مایه فخر و مباهات میشمردند. برای مثال، در گزارش فتح سیستان در کتاب مجهولالمؤلف «تاریخ سیستان» آمده است: «مردمان سیستان که این شهر به صلح بدادند، غرض، بزرگی مصطفی را بود و دین اسلام را، و از پیش دانسته بودند و اندر کتابها خوانده بیرون آمدن او را به حق.» (تاریخ سیستان، ۱۳۸۷، ۱۰۳-۱۰۴)
گزارش مؤلف تاریخ سیستان، استناد به منقولات مذکور در دلایل النبوهها و شواهد النبوهها، دایر به پیشگویی ظهور پیامبر اسلام در کتابهای مقدس ادیان قبل از اسلام است که نمونه آن را در شواهد النبوه عبدالرحمن جامی به این عبارت میتوان دید: «در جزو ثانی از سفر خامس تورات... آیتی است که... خدای با موسی خطاب میکند که هرآینه من به پای کنم و برانگیزانم از برای بنیاسرائیل پیغمبری از پسران برادران ایشان که آن پیغمبر مثل تو باشد... وجوب ایمان را به پیغمبری تخصیص فرموده که موصوف باشد به دو صفت که آن هر دو مخصوص است به پیغمبر ما.» (جامی، شواهد النبوه، ۱۳۷۹، ۸۷- ۸۸)
بیهوده نیست که نویسنده «تاریخ سیستان» تا آنجا پیش میرود که اعراب را «سپاه خدا» میداند و بنا بر این باید پذیرفت که این گزارشهای بعد الوقوع آن هم با فاصله چند نسل به دلیل نفوذ عمیق باورمندی به حقانیت اسلام در ذهن و قلب نویسندگان این متون است. اما مهمتر از همه اینها، دو نکته است:
اول، عقاید زرتشتی به مقدر بودن پایان وضع موجود در آخرالزمان که در نامه رستم فرخزاد به برادرش بر اساس ستارهشماری و محاسبه گردش افلاک بدان تصریح شده است و فردوسی آن را در شاهنامه چنین گزارش کرده است:
بدانست رستم شمار سپهر/ ستاره شمر بود و با داد و مهر
همی گفت کاین رزم را روی نیست/ ره آب شاهان بدین جوی نیست
(خلاصه شاهنامه، ۱۳۱۲، چاپ جدید ۱۳۶۹، ۸۲۴)
دوم واقعنگری اکثریت مردم عمدتا ناراضی که چون یزدگرد سوم شاه وقت با خانواده و نزدیکانش فرار کرده است، قدرت مقاومت ندارند، یا صحنه را ترک میکنند و مهاجرت میکنند، یا همچون امیران ارتش از قبیل ماهوی سوری مرزبان مرو، کنارنگ مرزبان نیشابور و دیلم العجم رئیس گارد سلطنتی و البته دهاقنه و جهابذه (دهقانان و کهبدان) با نیروی بیگانه مهاجم نمیجنگند، بلکه با آنان همکاری میکنند. اعراب هم به حکم النصر بالرعب، چنان زهر چشمی از ایرانیانی که تسلیم نشوند، گرفتهاند که تا مدتها پایداری یا شورش به خاطرشان خطور نمیکند، بلکه آن را تقدیر الهی و غیرقابل جلوگیری میدانند.
منابع:
بیهقی، ابوالحسن، تاریخ بیهق، چاپ احمد بهمنیار، تهران، وزارت فرهنگ. ۱۳۱۸
جامی، عبدالرحمن، شواهد النبوه، چاپ حسن امین، قم، طیب، ۱۳۷۹
حاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، نشر آگه، ۱۳۷۵
فردوسی، ابوالقاسم، خلاصه شاهنامه، چاپ محمدعلی فروغی، چاپ اول ۱۳۱۲، چاپ سوم، تهران، انتشارات مجید، ۱۳۶۹
تاریخ (مجهول المؤلف) سیستان، چاپ محمدتقی بهار، چاپ جدید
آسیانیوز
دیدگاه خود را بنویسید