پروفسور سیدحسن امین
به باور من پس از عمری مطالعه و تحقیق، حمله اعراب به ایران به قصد تبلیغ دین اسلام و ترویج خداپرستی و باورمندی به مبدأ و معاد نبود. زیرا اولا، اهل رده یعنی اکثریت اعراب که پس از وفات پیامبر از اسلام برگشته بودند هم در حمله اعراب و تقسیم غنائم جنگی مشارکت داشتند. آنان خودشان، اسلامباور نبودند، چه رسد که در مقام ترویج اسلام باشند. ثانیاً، اعراب برای جزیه گرفتن هرچه بیشتر از مردم شکستخورده، از مسلمان شدن سهل و آسان ایرانیان ناخشنود بودند و برابر اسناد تاریخی صرف گفتن شهادتین را کافی نمیدانستند و آن را راه فراری برای ندادن جزیه تلقی میکردند.
اکنون تحقیقی موردی ارایه میدهم از فتح خراسان که بعد مرکز مبارزات نظامی و فرهنگی بر ضد نظام خلافت امویان و عباسیان شد.
شهر نیشابور، ابرشهر خراسان در روزگار ساسانیان بود و سقوط آن در حمله اعراب داستانی مبهم است. به یک روایت، خود فرماندهان نظامی وقت جنگ ناکرده تسلیم شدند، بلکه اعراب را به حمله نیشابور ترغیب و تشجیع کردند. برای مثال، به روایت حاکم نیشابوری در «تاریخ نیشابور»، کنارنگ (مرزبان رسمی و فرمانده نظامی نیشابور) در عهد خلافت عثمان به سرداران عرب نامه نوشت و «ایشان را به خراسان خواند و به فتح وعده داد» و آنان این خبر را به خلیفه سوم عثمان رساندند و خلیفه «نامه فرستاد و وعده حکومت در این جهان و درجه جنان در آن جهان» به کنارنگ داد. (حاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، ۱۳۷۵، ۲۰۲-۲۰۳)
بنا به این گزارش، مرزبان نیشابور با فراخواندن اعراب مهاجم، نیروی نظامی خود را از نیشابور به توس منتقل میکند و منتظر حمله اعراب به نیشابور بیدفاع میماند و غیرنظامیان نیشابور هم ناچار پس از حمله اعراب تسلیم میشوند.
به روایت دیگر، نیشابوریان در برابر حمله اعراب ایستادگی کردهاند و منابع دیگر تاریخی از مقاومت نیشابور سخن در میان آوردهاند و نوشتهاند که اعراب تا چند ماه قادر به فتح نیشابور نشدهاند، برای مثال ابوالحسن بیهقی هم این نظر را تأیید میکند، آنجا که مینویسد:
«چون امیر عبدالله بن عامر بن کریز به دیوره آمد و بر بیهق بگذشت، اهل بیهق با وی حرب نکردند و گفتند چون اهل نیشابور، ایمان آرند، ما هم موافقت کنیم و ایمان آریم. بر روی لشکر اسلام، تیغ نکشیدند و به رغبت پس از فتح نیشابور ایمان آوردند. عبدالله به نیشابور شد و چهار ماه آنجا بنشست... پس زمستان درآمد، روی به سرخس نهاد، چون برف متراکم شد، به نیشابور بازگشت و آنجا را به جنگ بستد» (بیهقی، تاریخ بیهق، ۱۳۱۸، ۲۵-۴۴)
در تفسیر این روایت بین دکتر باستانی پاریزی و من مناظرهای در ۱۳۵۴ در مجله یغما رفته است که بعد استاد باستانی آن را در کتاب «حماسه کویر» خویش نقل کرده است. خلاصه اینکه من گفتهام که سردار عرب اول به بیهق آمد و مردم این شهر جنگ و صلح خود را به نتیجه کار نیشابور موکول کردند و استاد باستانی مرحوم میگفت خیر، اعراب اول نیشابور را گرفتهاند و بعد به بیهق آمدهاند. من همچنان بر عقیده خود باقیام و آن استاد هم از تفسیر خود عدول نکرد. هرچه باشد، مهم این است که گزارش تفصیلی تاریخ بیهقی (نه تاریخ بیهقی) حاکی از مقاومت نیشابور به مدت چهار ماه دارد که اعراب در آن چهار ماه قادر به فتح نیشابور نشدند و کار را ناتمام گذاشتند و بعد از ناکامی آنجا را رها کردند و به منطقه سرخس رفتند و نوبت دیگر بازگشتند. بار دوم هم با مقاومت نیشابور مواجه شدند، اما در جنگ پیروز شدند و نیشابور پس از شکست نظامی، تسلیم اعراب شد؛ در حالی که گزارش تاریخ نیشابور از جنگ سخنی به میان نمیآورد و مدعی است که نیشابوریان بدون مقاومت تسلیم شدهاند.
باید توجه کرد که مورخان ایرانی مانند حاکم نیشابوری چندین نسل پس از حمله اعراب چندان در اسلامباوری پیورزی و تعصب یافته بودند که پایداری و مقاومت در برابر حمله اعراب مسلمان را برای اجداد خود قبیح میشمردند و به عکس، تسلیم شدن به نیروهای نظامی اسلام را مایه فخر و مباهات میشمردند. برای مثال، در گزارش فتح سیستان در کتاب مجهولالمؤلف «تاریخ سیستان» آمده است:
«مردمان سیستان که این شهر به صلح بدادند، غرض، بزرگی مصطفی را بود و دین اسلام را، و از پیش دانسته بودند و اندر کتابها خوانده بیرون آمدن او را به حق.» (تاریخ سیستان، ۱۳۸۷، ۱۰۳-۱۰۴)
گزارش مؤلف تاریخ سیستان، استناد به منقولات مذکور در دلایل النبوهها و شواهد النبوهها، دایر به پیشگویی ظهور پیامبر اسلام در کتابهای مقدس ادیان قبل از اسلام است که نمونه آن را در شواهد النبوه عبدالرحمن جامی به این عبارت میتوان دید:
«در جزو ثانی از سفر خامس تورات... آیتی است که... خدای با موسی خطاب میکند که هرآینه من به پای کنم و برانگیزانم از برای بنیاسرائیل پیغمبری از پسران برادران ایشان که آن پیغمبر مثل تو باشد... وجوب ایمان را به پیغمبری تخصیص فرموده که موصوف باشد به دو صفت که آن هر دو مخصوص است به پیغمبر ما.» (جامی، شواهد النبوه، ۱۳۷۹، ۸۷- ۸۸)
بیهوده نیست که نویسنده «تاریخ سیستان» تا آنجا پیش می رود که اعراب را «سپاه خدا» میداند و بنا بر این باید پذیرفت که این گزارشهای بعد الوقوع آن هم با فاصله چند نسل به دلیل نفوذ عمیق باورمندی به حقانیت اسلام در ذهن و قلب نویسندگان این متون است.
اما مهمتر از همه اینها، دو نکته است:
اول، عقاید زرتشتی به مقدر بودن پایان وضع موجود در آخرالزمان که در نامه رستم فرخزاد به برادرش بر اساس ستارهشماری و محاسبه گردش افلاک بدان تصریح شده است و فردوسی آن را در شاهنامه چنین گزارش کرده است:
بدانست رستم شمار سپهر
ستاره شمر بود و با داد و مهر
همی گفت کاین رزم را روی نیست
ره آب شاهان بدین جوی نیست
(خلاصه، شاهنامه، ۱۳۶۹، ۸۲۴)
دوم واقعنگری اکثریت مردم که چون قدرت مقاومت ندارند، یا صحنه را (مانند یزدگرد سوم) ترک می کنند، یا همچون ماهوی سوری مرزبان مرو و کنارنگ مرزبان نیشابور و دیلم العجم رئیس گارد سلطنتی و البته دهاقنه و جهابذه (دهقانان و گهبدان) با قدرت حاکم و نیروی مهاجم نمیجنگند، بلکه با آنان همکاری می کنند.
منابع
بیهقی، ابوالحسن، تاریخ بیهق، چاپ احمد بهمنیار، تهران، وزارت فرهنگ. ۱۳۱۸
جامی، عبدالرحمن، شواهد النبوه، چاپ حسن امین، قم، طیب، ۱۳۷۹
حاکم نیشابوری، تاریخ نیشابور، چاپ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، نشر آگه، ۱۳۷۵
فردوسی، ابوالقاسم، خلاصه شاهنامه، چاپ محمدعلی فروغی، چاپ سوم، تهران، انتشارات مجید، ۱۳۶۹
دیدگاه خود را بنویسید