پروفسور سیدحسن امین

روزنامه آسیا-در هشتم شهریور ۱۴۰۴ شبکه بی‌بی‌سی فارسی در برنامه‌ای، احتمال همکاری دکتر علی شریعتی با ساواک را مطرح کرد.‌ دکتر جلال متینی، رئیس اسبق دانشگاه فردوسی و رئیس مافوق شریعتی در آن دانشگاه که من با او در «مجله ایرانشناسی» که پس از انقلاب در آمریکا منتشر می‌کرد، همکاری داشتم، قبلاً به من از این احتمال، بلکه حتمیت آن سخن گفته بود. اما حساب احتمالات و قرائن او را به‌عنوان یک قاضی و حقوقدان و نیز یکی از کسانی که شریعتی را خوب می‌شناسد، نپذیرفتم و هنوز هم نمی‌پذیرم. او قطعا ساواکی نبود.‌ حاشا و کلا.

من منتقد شریعتی بوده و هستم، اما حاضر به کتمان شهادت یا سکوت، وقتی به او انگ ساواکی بودن بزنند، نیستم. شریعتی، از نظر داخلی، بزرگ‌ترین و تأثیرگذارترین شخصیت ایرانی در پیوستن جوانان شهری به انقلاب ۱۳۵۷ بود.‌ سودمند یا زیانمند بودن این تأثیر، مقوله دیگری است. من اینجا مرام شریعتی را روشن می‌کنم، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. 

شریعتی از جهت مرام سیاسی، یک خداپرست سوسیالیست بود. حزبی به همین نام به‌وسیله محمد نخشب تأسیس شده بود که مدتی به «حزب ایران» (تأسیس ۱۳۲۳) پیوست و بعد از مدت کوتاهی از حزب ایران به دبیرکلی اللهیار صالح که سکولار بود، جدا شد و «حزب مردم ایران» به مدیریت حسین راضی از شکم آن درآمد که بعدتر «جاما» از آن انشعاب کرد.‌ هر دو حزب ایران و حزب مردم ایران، از احزاب عضو جبهه ملی ایران هستند و من نیم قرن عضو حزب ایران بوده‌ام و با سران حزب مردم ایران از جمله حسین راضی، آمد و شد داشتم و در مجلس درگذشت او سخنرانی کردم.

محمدتقی و علی شریعتی یعنی پدر و پسر هر دو مصدقی بودند و سلطنت‌طلبان در زمانی که علی شریعتی در دانشسرای مقدماتی تربیت معلم در مشهد درس می‌خواند، با قندشکن بر سرش کوبیدند و خویشاوند دانشمند من حسن روحانی محلاتی وکیل دادگستری، وکالت علی شریعتی را در تعقیب ضاربان در دادسرای مشهد تعقیب کرد. شریعتی پدر هم در یک سخنرانی در تأیید مصدق گفته بود: «ایران دو ابرمرد در طول تاریخ اسلام داشته: یکی سلمان فارسی که مصدقِ (تصدیق‌کننده) محمد بود و دیگری محمد مصدق که نفت را ملی کرد و دست انگلیسی‌ها را از ایران کوتاه کرد.»

خلاصه، دکتر شریعتی در دوران دانش‌آموزی و دانشجویی و اوایل معلمی، عضو «حزب خداپرستان سوسیالیست» بود که شعار آنها بر روی اولین چاپ کتاب «ابوذر غفاری، خداپرست سوسیالیست» چاپ شده بود: «دنیا باید که سوسیالیست شود/ نابود شود، نیست شود.»

این مرام را شریعتی به‌مرور با مطالعه و آگاهی بیشتر و با پیوند دوگانه آن به تاریخ اسلام و تشیع از یک‌سو و الهیات رهایی‌بخش جهان مدرن از جمله مبارزان جهان سوم از سوی دیگر، خیلی  بهتر از موسسان حزب خداپرستان سوسیالیست تئوریزه کرد و با قدرت بیان احساسی و حماسه‌پردازی ابتکاری، از پیشوایان شیعه به‌ویژه امام علی، امام حسین، حضرت فاطمه و زینب، نقشی نو، جوان‌پسند و جذاب ارائه داد که با پذیرش تقریباً اکثریت جوانان مبارز شیعه مواجه شد.‌

نام و‌ پیام شریعتی، جهانگیر شد. دشمنانش چه در بین روحانیون سنتی که قصد تکفیر او را داشتند و چه سیاسیون دولتی و ساواک که تجهیز سیاسی مذهبیون جوان را خطری بزرگ برای پیوستن جوانان به چریک‌ها تشخیص دادند، از پس او برنیامدند و او به‌رغم همه فشارها با محبوبیتی کم‌نظیر ایران را ترک کرد و در انگلیس بدون دسترسی به تریبونی که به جانش بسته بود، خاموش شد و از سخن بازماند. او مراقب سلامتی‌اش نبود، سیگار زیاد می‌کشید و به اصطلاح چنگ اسموکر بود و از میان رفت. اما مرگ طبیعی‌اش به‌عنوان شهادت به حرکتی بزرگ بر ضد رژیم تبدیل شد. جنازه‌اش از لندن به دمشق تجهیز شد و در جوار زینبیه شام به امانت گذاشته شد تا حسب‌الوصیه در حسینیه ارشاد دفن شود. مجلس ختم او در تهران در مسجد ارگ به تظاهرات و دخالت پلیس انجامید و مخالفان رژیم از داریوش فروهر بگیرید تا دانشجویان و طلاب، با حضور خود به رژیم چشم‌غرّه رفتند.

من از معدود دانش‌آموختگان دانشگاهی و قلم به‌دستان ایرانی بودم که تبلیغات شریعتی را در یوم‌الوقوع محکوم کردم و با انتشار کتابی در قالب داستان، سخنان او را «روضه‌خوانی در خانه‌های نوساز» نامیدم.‌ کتاب من، ابتدا در ۱۳۵۳ اجازه انتشار گرفت، ولی بعد ساواک آن را جمع کرد. هنوز هم عقیده من با احترام تمام برای دکتر شریعتی، این است که حرف‌های او تکرار روایات روضه‌الشهداءخوانی معصومان شیعه اما از زبان و به روایت مدرن یک دانش‌آموخته فرانسه برای مخاطبان تازه شهری‌شده ساکن خانه‌های نوساز است.‌

کتاب «روضه‌خوانی در خانه‌های نوساز» در طول این ۵۱ سال از چاپ اول، چندین نوبت بدون مجوز، به‌دست کتابفروشان بساط‌پهن‌کن جلوی دانشگاه تهران چاپ شده است. آن کتاب من، به‌عنوان یکی از صداهای شنیده نشده در اوج محبوبیت شریعتی از نظر تاریخی قابل تأمل است. اگر این صداها به موقع شنیده می‌شد و اگر فرصت نقد و مناظره به گروه‌های مختلف چه در نقد شریعتی و چه در فهم مواضع رهبران انقلابی داده می‌شد، فضای مبارزه سیاسی در انحصار تبلیغات شریعتی و انقلابیون قرار نمی‌گرفت.

شریعتی مثل هر چهره تأثیرگذار دیگر، دوستان و دشمنان بسیاری دارد که هرکدام از منظری، او را بزرگ یا خوار می‌دارند. برای مثال، رئیس مافوق او دکتر جلال متینی که در مقطعی رئیس دانشکده و بعد رئیس دانشگاه مشهد بود، شریعتی را سخت تخطئه می‌کند که اولا، دکتری (یعنی دکتری دولتی) و تحصیلات آکادمیک منظم در رشته‌های ادعایی (مثل دین‌شناسی، جامعه‌شناسی و تاریخ) نداشت و پایان‌نامه ناقص و ابتر او، تصحیح بخشی از کتاب «فضائل بلخ» و ترجمه آن به فرانسه و قبولی ناپلئونی بوده و بدتر از همه استخدام او در دانشگاه به توصیه ساواک بوده، وگرنه عضو هیأت علمی دانشگاه نمی‌شد!

یکی از شاگردان دکتر شریعتی، عباس قربانیان بلوری در چند مقاله که بعد به‌صورت کتاب زیرنظر دکتر متولی حقیقی در مشهد چاپ شد، سخنان استاد خود را نقد و مریدانش را مسخره می‌کند. مرتضی مطهری، محمدتقی فلسفی و شیخ قاسم اسلامی، شریعتی را فاقد صلاحیت علمی و مذهبی برای سخنرانی در حسینیه ارشاد می‌دانستند.‌ من به گوش خودم از شیخ قاسم اسلامی از خطبای تهران و دشمن شماره یک شریعتی که بعد از انقلاب ترور شد، در ۱۳۵۳ در تجریش شنیدم که رسماً می‌گفت شریعتی از وهابی‌های عربستان پول می‌گیرد تا تشیع و روحانیت شیعه را تضعیف کند! 

ایضا از یکی از علمای تهران یعنی حاج آقا یحیی عبادی طالقانی که در دوران دانشجویی ما در دانشکده حقوق، استاد فلسفه من و منوچهر صدوقی سها و حسین شهابی (هر سه نفر در آن وقت دانشجوی حقوق) بود و هم خودش در فقه از شاگردان آیت‌الله گلپایگانی و در فلسفه از شاگردان آیت‌الله خمینی بود، به سال ۱۳۵۱ در خیابان شاه‌آباد شنیدم که از عدم اکفار و تکفیر شریعتی به‌وسیله مراجع، اظهار نارضایتی می‌کرد. در مقابل، عده زیادی از جوانان دانشگاهی را دیدم که مرید شریعتی بودند و گفته‌های او را فصل‌الخطاب می‌دانستند.

این شیفتگی و اعجاب نسبت به شریعتی را در بین دانشجویان رشته‌های علوم انسانی و حقوق و الهیات و کسانی که خودشان هم دسترسی مستقل به منابع اسلام‌شناسی داشتند، خیلی کمتر دیدم. یک استثناء، مرحوم ناصر میناچی مدیر حسینیه ارشاد بود. او که اولین وزیر وزارتخانه فرهنگ و ارشاد در کابینه بازرگان بود، در مقابل انتقادات مطهری و فلسفی و دیگر روحانیون تهران، از شریعتی تمام‌قد دفاع کرد. میناچی برای پدر من هم در حسینیه ارشاد بزرگداشت گرفت که دکتر احمد صدر حاج سیدجوادی وزیر دادگستری کابینه بازرگان، سخنران اول آن مجلس بود و ادیب برومند رئیس شورای مرکزی جبهه ملی، قصیده بلندی را که در رثای پدرم ساخته بود، در آن مجلس محتشم قرائت کرد.

من قبل از انقلاب در سلسله نقدهایی که بر کتب معاصران در «مجله وحید» نوشته‌ام، خیلی نرم و ساده، کم‌سوادی شریعتی در فلسفه اسلامی را آنجا که حرکت جوهریه ملاصدرا را مطرح می‌کند، نمایانده‌ام. علی‌الظاهر شریعتی هیچ فلسفه نخوانده و ندانسته بود.‌ در شرح حال او هم ندیدم که خودش یا دیگری ادعا کرده باشد که در این رشته‌ها اعم از عقلیات و سمعیات، استادی دیده و متنی از متون معهود قوم را خوانده باشد یا به سنت سلف، اجازه حسبیه‌ای، اجازه روایتی، توثیقی و یا اشباه و نظائر آنها را که در نسل او و نظایر او معهود بود، به‌دست آورده باشد.‌ شاید به‌دلیل همین ضعف‌ها، شریعتی از استاد محمدرضا حکیمی طی وصیت‌نامه‌اش خواسته بود که اشتباه‌های او را تصحیح کنید تا بعد مجموعه آثارش مصححاً چاپ شود، اما استاد حکیمی (شاید به‌دلیل کثرت اشتباهات) که او هم اعجوبه‌ای بود و به فیدل کاسترو پیام می‌فرستاد، این وصیت را نپذیرفت و آن را به خانواده‌اش بازگرداند.

شریعتی با تخلص «شمع» شعر هم می‌گفت، اشعارش بد نبود ولی نثرش به‌ویژه نطقش، خیلی بهتر از شعرش بود.‌

این‌ها همه را گفتم، اما باید اضافه کنم که شریعتی آدم کوچکی نبود. نامش جهانگیر و اندیشه‌اش در انگیزش انقلابیون ایران بی‌نظیر بود. به خلاف امروز که نسل جوان به‌کلی شریعتی و مکتب فکری او را هیچ و پوچ می‌انگارند، وی در یک دهه پیش از انقلاب، مطرح‌ترین چهره فرهنگی- مذهبی ایران بود و در ذهن و زبان انقلابیون اثری شگرف داشت.‌ تاریخ انقلاب ۱۳۵۷ را بدون یادکرد او و آثار پرتیراژش نمی‌توان نوشت و حذف او از تاریخ ایرانِ دهه پایانی پهلوی، تحریف تاریخ است./آسیانیوز