دکتر احمد رشیدینژاد
روزنامه آسیا- موجی نو در عرصه سیاست جهانی در حال شکلگیری است؛ موجی که نه بر اقتصاد یا امنیت سنتی، که بر «ترس از دیگری» و «دفاع از هویت» سوار شده است. استراتژی «تهدید هویتی»، که پرچمداری آن را دونالد ترامپ در آمریکا و ملیگرایان پوپولیست در اروپا بر عهده دارند، در حال تبدیل شدن به یک محور ژئوپلیتیک تعیینکننده و نیرویی بیثباتکننده در صحنه جهانی است. بر اساس گزارش پالتیکو، استراتژی «تهدید هویتی» در اسناد رسمی ایالات متحده از جمله «راهبرد امنیت ملی» بازتاب یافته و بر این باور استوار است که تمدن غربی با تهدیدهای وجودی ناشی از مهاجرت گسترده، تغییرات جمعیتی و «فرسایش آزادیها» روبهروست.
این گفتمان اروپا را بهعنوان میدان اصلی این نبرد معرفی میکند و تغییر جهت سیاسی آن به سمت ملیگرایی را نه یک انتخاب، بلکه ضرورتی امنیتی برای واشنگتن قلمداد میسازد. در متن سند آمده است: «ما میخواهیم اروپا، اروپایی باقی بماند، اعتمادبهنفس تمدنی خود را باز یابد و تمرکز شکستخوردهاش بر خفگی مقرراتی را کنار بگذارد». همچنین سند خواستار احیای «هویت غربی» اروپا شده و نسبت به خطر «محو تمدنی» هشدار میدهد. سند در ادامه با همان نگاه هویتی تأکید میکند که با وجود استراتژی «اول آمریکا»، واشنگتن باید «به اروپا کمک کند تا مسیر کنونی خود را اصلاح کند»، از جمله از طریق «پرورش مقاومت… درون کشورهای اروپایی»
در متن آمده است: «نفوذ روبهرشد احزاب میهنپرست اروپایی دلیلی برای خوشبینی است.» در همین راستا، جی.دی. ونس، معاون رئیسجمهور آمریکا، در کنفرانس امنیتی مونیخ با سخنرانی جنجالی خود بار دیگر نگاه تازه واشنگتن به اروپا را برجسته کرده است. از نظر ونس: «چشمانداز هولناک محو تمدنی در اروپا، نتیجه سانسور آزادی بیان، سرکوب مخالفان سیاسی، کاهش نرخ زاد و ولد، از دست رفتن هویتهای ملی و سیاستهای مهاجرتی است.« بر این اساس این نوشتار در چهار بخش، به بررسی ریشههای شکلگیری، پیامدهای ژئوپلیتیک و آینده این ایده و استراتژی میپردازد.
ریشهیابی راهبرد
ریشههای این استراتژی را میتوان در سه لایه تحلیلی جستجو کرد: داخلی (آمریکا)، بینالمللی (غرب) و ایدئولوژیک.
در سطح داخلی آمریکا، این استراتژی عمیقاً با تحولات جامعه آمریکا و ظهور پوپولیسم ملیگرا گره خورده است. احساس محرومیت نسبی بخشی از طبقه متوسط سفیدپوست که «جهانیسازی» و «تنوع فرهنگی» را تهدیدی برای هویت، موقعیت اقتصادی و ارزشهای سنتی خود میبینند، پایگاه اجتماعی قدرتمندی برای ترامپ فراهم آورد. گفتمان «اول آمریکا» و بازسازی عظمت گذشته، مستلزم تعریف یک «دیگری» تهدیدآمیز بود که در داخل، نخبگان لیبرال و در خارج، رقبا و متحدان «سستبنیاد» ترسیم شدند. این استراتژی با تبدیل ترسهای هویتی به محرک سیاسی، به بازسازی ائتلاف انتخاباتی ترامپ و جلب حمایت گروههای خاص کمک میکند.
در سطح بینالمللی، این استراتژی پاسخی به درک واشنگتن از افول نسبی قدرت غرب و بحران در پروژه «هژمونی لیبرال» بینالملل است. پس از جنگ سرد، گسترش ناتو و اتحادیه اروپا با فرض همگرایی به سمت ارزشهای دموکراتیک لیبرال پیش میرفت، اما حوادثی مانند بحران مالی ۲۰۰۸، جنگهای طولانی خاورمیانه، رشد قدرت چین و بحران پناهجویان در اروپا در سال ۲۰۱۵ این روایت خطی را با چالش مواجه کرد. لذا از دیدگاه محافظهکاران راستگرا، اروپای لیبرال و چندفرهنگی ضعیف، منفعل و در معرض نفوذ رقبا است و بنابراین «نجات» اروپا از طریق راستگرایی راهی برای احیای بلوک غرب تحت رهبری مقتدرانه آمریکا تلقی میشود.
در سطح ایدئولوژیک، ریشههای فکری این گفتمان به جریانهای راست افراطی آمریکا مانند محافظهکاران سنتی بازمیگردد که با الهام از نظریه «جنگ تمدنها»، جهانی شدن و تنوع فرهنگی را تهدیدی برای هویت و تمدن غرب میدانند. این اندیشه از طریق پیوند با احزاب هم فکر اروپایی مانند جبهه ملی فرانسه و حزب آلترناتیو آلمان تقویت شده و شبکهای بینالمللی از نگرانیهای مشترک حول مهاجرت و حاکمیت ملی ایجاد کرده است. تبدیل این ایدئولوژی به سیاست رسمی در اسنادی مانند «راهبرد امنیت ملی» مشهود است، جایی که خطر «غیرقابل تشخیص شدن اروپا» مطرح میشود. در این چارچوب، مهاجرت نه یک چالش اجتماعی، بلکه یک «تهدید امنیتی وجودی» معرفی میگردد. این تغییر گفتمان، سیاستهای سختگیرانه مرزی و محدودکننده را نه به عنوان انتخابهای سیاسی، بلکه به عنوان اقدامات دفاعی ضروری برای حفظ تمدن توجیه میکند و فضای سیاسی را به عرصهای تقلیلیافته از «ما در برابر آنها» تبدیل مینماید.
پیامدهای ژئوپلیتیک
پیگیری فعال این استراتژی توسط واشنگتن پیامدهای ژئوپلیتیک عمیق و چندلایهای دارد که فراتر از روابط دوجانبه آمریکا و اروپا است. مهمترین پیامد آن تضعیف بنیان اعتماد و همبستگی در درون بلوک غرب و ناتو است. هنگامی که آمریکا بهصورت رسمی از احزابی در اروپا حمایت کند که مخالف دولتهای متحد کنونی هستند، این اقدام نوعی «مداخله سیاسی» تلقی شده و واکنش متقابل را برمیانگیزد. رهبران میانهرویی مانند «ماکرون» یا «اولاف شولتز» ممکن است مجبور شوند برای حفظ اقتدار داخلی، مواضع مستقلتر و حتی تقابلآمیزتری در قبال واشنگتن اتخاذ کنند. این امر میتواند تصمیمگیری در ناتو را فلج کند، همکاری در زمینههای حیاتی مانند امنیت سایبری یا مقابله با روسیه را مختل نماید و در بلندمدت به «اروپاییسازی امنیت اروپا» و کاهش وابستگی به آمریکا بینجامد.
پیامد دیگر، تغییر موازنه قدرت در درون اروپا و بیثباتی سیاسی است. این استراتژی انتخابات اروپایی را به عرصه نیابتی رقابت آمریکا تبدیل میکند و تقویت احزاب راستگرا میتواند دولتهای ائتلافی شکننده، بنبستهای قانونگذاری و در مواردی مانند ایتالیا یا مجارستان سیاستهای خارجی مستقل ایجاد کند. این بیثباتی داخلی ظرفیت اتحادیه اروپا برای عمل به عنوان یک بازیگر یکپارچه جهانی را تضعیف میکند. همچنین افزایش نفوذ راستگرایان میتواند سیاستهای مهاجرتی سختگیرانه را تشدید کند که خود میتواند تنش با کشورهای مبدأ مهاجر عمدتاً در آفریقا و خاورمیانه را افزایش دهد.
از سوی دیگر، این استراتژی فرصتسازی برای رقبای استراتژیک آمریکا و اروپا یعنی روسیه و چین به همراه دارد و این همان پارادوکس اصلی آن است. هدف اعلامی، احیای غرب است، اما نتیجه عملی میتواند تضعیف اتحاد غرب باشد که بزرگترین هدیه به رقبا محسوب میشود. روسیه سالهاست که با پشتیبانی اطلاعاتی و مالی از احزاب راستگرا و شکاک به ناتو در اروپا به تضعیف انسجام غرب مشغول است و همسویی ضمنی استراتژی آمریکا با این هدف، کار کرملین را آسانتر میکند. برخی از این احزاب مانند آنچه در مجارستان یا اتریش دیده میشود میتوانند مانع تحریمهای بیشتر علیه روسیه یا حتی به چالش کشیدن تحریمهای موجود شوند.
چین نیز ترجیح میدهد با یک اروپای متحد و قوی که میتواند وزنه مستقلی روبهرو نشود. اختلافات داخلی اروپا چین را قادر میسازد تا با کشورها به صورت دوجانبه معامله کند و ابتکاراتی مانند «کمربند و راه» را با مقاومت کمتری پیش ببرد. هرچند ممکن است برخی جناحهای راستگرا در مورد چین موضع تهاجمیتری داشته باشند، اما عدم تمرکز اروپا به طور کلی به نفع پکن است.
نتیجهگیری
بررسی راهبرد «تهدید هویتی» نشان میدهد که این گفتمان بیش از آنکه صرفاً یک سیاست داخلی آمریکا باشد، به یک محور ژئوپلیتیک جهانی تبدیل شده است. تأکید بر «ترس از دیگری» و «دفاع از هویت» در قالب سیاستهای ضد مهاجرت، بازگشت به ملیگرایی و تقابل با تنوع فرهنگی، نه تنها فضای سیاسی اروپا و آمریکا را دگرگون کرده، بلکه انسجام غرب و کارآمدی ناتو را نیز تهدید میکند. این راهبرد با تقویت احزاب راستگرا در اروپا، بیثباتی سیاسی و اجتماعی را افزایش داده و در عمل فرصتهای تازهای برای رقبای استراتژیک آمریکا یعنی روسیه و چین فراهم میآورد.
از منظر تاریخی، افزایش ملیگرایی پیشتر نیز نقشی تعیینکننده در شکلگیری جنگهای جهانی اول و دوم داشته است. در جنگ جهانی اول، ملیگرایی افراطی در بالکان و رقابتهای ملی میان قدرتهای اروپایی زمینهساز درگیری شد؛ ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند توسط یک ملیگرای صرب نمونه بارز این روند بود. در جنگ جهانی دوم نیز ملیگرایی افراطی و ایدئولوژیک، بهویژه در قالب نازیسم آلمان و فاشیسم ایتالیا، بهانهای برای توسعهطلبی و آغاز جنگ شد. در هر دو مورد، ملیگرایی بهعنوان سوخت ایدئولوژیک برای بسیج مردم و توجیه سیاستهای تهاجمی عمل کرد.
امروز نیز راهبرد «تهدید هویتی» با تکیه بر همان منطق ملیگرایانه، خطر بازتولید شکافها و تنشهای مشابه را در سطح جهانی به همراه دارد. اگرچه شرایط بینالمللی تغییر کرده، اما تجربه تاریخی نشان میدهد که ملیگرایی افراطی میتواند به سرعت از یک گفتمان سیاسی به محرک بحرانهای بزرگ بدل شود. بنابراین، پیامدهای این راهبرد نه تنها برای آینده روابط آمریکا و اروپا، بلکه برای ثبات ژئوپلیتیک جهانی اهمیت حیاتی دارد.
دکتر احمد رشیدینژاد، پژوهشگر ژئوپلیتیک
آسیانیوز
دیدگاه خود را بنویسید