پویا دبیری مهر

آن زمان که هشتاد و چند سالش بود پابه‌پای جوان‌ها در اتاق بازرگانی فعالیت می‌کرد. اواسط دهه ۸۰ یک بار در اتاق بازرگانی ایران با چند تن از اعضای هیأت رئیسه باقالی پلو با مرغ می‌خوردیم. حاج علا دقیقا وقت ناهار کار را کنار گذاشتند و شروع کردند با تمرکز غذا خوردن. درسی بود. درس تمرکز و توجه. از حاج علا خاطرات زیادی دارم. سفرهای بسیاری را کنار ایشان تجربه کردم. آن هم واقعا دانشگاه بود. به‌خصوص وقت‌هایی که ایشان و مرحوم عسگراولادی شروع می‌کردند با‌ هم گپ زدن و خاطره گفتن. کاش ضبط می‌شد. حاج علاءالدین میرمحمد صادقی را انقلاب به جایی نرساند، حاج علا انقلاب را به جایی و امام را به ایران رساند. اولین مصاحبه درباره بیمه کردن هواپیمای انقلاب را خودم با ایشان انجام دادم، مثل بمب صدا کرد. چون حاج اسدالله عسگراولادی هم مدعی بود که چند نفر این کار را کردند، اما حاج علا این خاطره را رنگی برایم تعریف کرد. از او با عنوان «پدربزرگ بازرگانان» در مطبوعات می‌نوشتم.

او را چه کسانی که از نزدیک می شناختند و چه آن‌ها که نمی شناختند، احترام زیادی برایش قائل بودند. مرد جالبی بود،کوه امید بود. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم مگر می‌شود کسی با این حجم از ثروت که به یقین جزو ۳۰ نفر اول ثروتمند ایران بود، تنهایی به سفر برود و تنهایی کارهایش را انجام دهد. همین چند سال پیش در فرودگاه دیدمشان. تنها از سالن خارج‌‌ شدند. تنهایی سفر خارجی رفته بودند. حاج علا یک مزدا ۳۲۳ نقره‌ای داشت. راننده‌ای هم داشت و آن‌قدر در کار خیر غرق بود که اصلا این چیزها برایش معنا نداشت. به خودش می‌رسید و همین شد که نزدیک یک قرن طول عمر با عزت داشت. به‌درستی محمد نهاوندیان سالن همایش اتاق ایران در خیابان طالقانی را به نام ایشان ثبت کرد، چرا که وزن او را کسی یارای رقابت نداشت.

مردی صریح و اهل مدارا و مدیریت بود. سال ۹۳ در کوران انتخابات اتاق بازرگانی گروهی می‌خواستند حمایتش را جلب کنند، اما غیراخلاقی خودشان را منسوب به او کردند. تلفنی با حاج آقا تماس گرفتم، تند شدند و با همان صدای لرزانشان گفتند: «دروغ می گویند، باور نکنید. من همه را حمایت می‌کنم.»

حاج علا صبح‌ها که از منزلش در سه‌راه یاسر نیاوران بیرون می‌آمد به فکر حل مشکلات مردم در صدها صندوق قرض‌الحسنه و بانک و هلدینگ و شرکت‌های مختلف بود تا شب که دوباره به منزل می‌رفت. پاسخگو بود. مرد اخلاق و الگویی ارزشمند برای تجار و بازرگانان ایران بود.

حاج علا در این دو‌ سال آخر دیگر خیلی پیر شده بود. جام عمر را سرکشیده بود و زندگی را مشاهده می‌کرد. خانه‌نشین بود. دیدار آخرمان به عید غدیری باز می‌گردد که رسم منزل ایشان بود. دم در می‌ایستاد و همه را احترام می‌کرد.

حالا او در صبحی سرد از سه‌راه یاسر با حضور همه دوستداران و شاگردانش بیرون می‌آید، اما نه روی زمین، روی دست. روی سرپنجه‌هایی که روزی آن‌ها را به نشانه امید و احترام فشرده بود تشییع می‌شود تا یکی دیگر از اسطوره‌های تجارت ایران چهره در نقاب خاک بِکِشد. یادش مانا و روحش شاد.