دکتر احمد رشیدی‌نژاد


روزنامه آسیا- دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری آمریکا، اعلام کرده است که جف لاندری، فرماندار ایالت لوئیزیانا، به عنوان فرستاده ویژه آمریکا در گرینلند منصوب شده است. ترامپ این جزیره را منطقه‌ای راهبردی و سرشار از منابع معدنی توصیف کرده و پیش‌تر نیز خواستار کنترل نظامی آمریکا بر آن شده بود. او در پیامی در وب‌سایت تروث سوشیال نوشت: «جف اهمیت گرینلند برای امنیت ملی ما را درک می‌کند و منافع کشورمان را در چارچوب حفظ امنیت متحدان و کل جهان به پیش خواهد برد.» در مقابل، لاندری نیز در شبکه اجتماعی ایکس تأکید کرد که افتخار دارد داوطلبانه در این سمت خدمت کند و گرینلند را بخشی از خاک آمریکا سازد.

گرینلند؛ از جنگ سرد تا به امروز

گرینلند، یا «سرزمین سبز»، بزرگ‌ترین جزیره جهان و ناحیه‌ای خودمختار در اقیانوس منجمد شمالی است که همچنان بخشی از قلمرو پادشاهی دانمارک محسوب می‌شود. این سرزمین در آمریکای شمالی واقع شده و حدود ۵۶ هزار نفر جمعیت دارد که ترکیبی از بومیان اسکیمو و مهاجران دانمارکی هستند. گرینلند تا سال ۱۹۵۳ مستعمره دانمارک بود، اما به مرور استقلال بیشتری یافت و از سال ۲۰۰۹ رسما به خودمختاری دست پیدا کرد، هرچند همچنان زیرمجموعه دانمارک باقی مانده است.
در سال ۱۹۵۱، آمریکا و دانمارک پیمان دفاعی گرینلند را امضا کردند که بر اساس آن واشنگتن مسئولیت حفاظت از این جزیره در برابر تهدیدات خارجی را بر عهده گرفت. در دوران جنگ سرد، ایالات متحده ۱۷ پایگاه نظامی و حدود ۱۰ هزار سرباز در این جزیره مستقر کرده بود، اما امروز حضور نظامی آن به کمتر از ۲۰۰ نفر در پایگاه پیتوفیک کاهش یافته است. با وجود این، آمریکا همچنان طبق همان پیمان حق ایجاد پایگاه‌های جدید را دارد؛ حقی که سیاستمداران دانمارکی اخیرا در واکنش به سخنان ترامپ درباره الحاق گرینلند، بار دیگر به واشنگتن یادآوری کرده‌اند. در واقع، مقامات دانمارک و گرینلند تلاش می‌کنند با نشان دادن آمادگی برای افزایش حضور نظامی آمریکا، تهدید تصرف کامل این سرزمین را منتفی سازند.
با توجه به سابقه حضور نظامی آمریکا در گرینلند، پیمان دفاعی ۱۹۵۱ با دانمارک، و واکنش اخیر مقامات دانمارکی به سخنان ترامپ درباره الحاق این جزیره، انتصاب جف لاندری به عنوان فرستاده ویژه آمریکا را می‌توان آخرین حلقه از زنجیره تلاش‌های آشکار واشنگتن برای افزایش نفوذ در بزرگ‌ترین جزیره جهان دانست. اما پرسش اصلی اینجاست: چرا آمریکا و شخص ترامپ تا این اندازه بر کنترل یا حتی الحاق گرینلند تأکید دارند؟ پاسخ را می‌توان در دو محور اساسی جست‌وجو کرد؛ نظریه‌های ژئوپلیتیک و منابع طبیعی.


نظریۀ قدرت هوایی، منطقه تصمیم
برای درک عمق نگاه استراتژیک آمریکا به گرینلند، باید به نظریه الکساندر سورسکی، ژنرال و نظریه‌پرداز برجسته نیروی هوایی آمریکا، توجه کرد. هسته اصلی اندیشه او این بود که پیروزی نهایی در جنگ تنها با دستیابی به برتری هوایی مطلق و استفاده تهاجمی از بمب‌افکن‌های استراتژیک دوربرد امکان‌پذیر است. به باور سورسکی، نبردهای آینده در خطوط مقدم زمینی تعیین نخواهند شد، بلکه در عمق سرزمین دشمن و با حمله مستقیم به «قلب توان صنعتی، اقتصادی و اراده ملی» او به سرانجام می‌رسند. این منطقه حساس که در دوران جنگ سرد محل تلاقی قدرت‌های شرق و غرب بود و کوتاه‌ترین مسیر دستیابی به آن از فراز قطب شمال و نیروی هوایی می‌گذشت، توسط سورسکی «ناحیه تصمیم» نامیده شد. او معتقد بود با نابودی مراکز صنعتی، شبکه‌های ارتباطی و زیرساخت‌های حیاتی دشمن از طریق بمباران‌های استراتژیک، می‌توان اراده و توان مادی او را در هم شکست و بدون نیاز به جنگ فرسایشی زمینی، به پیروزی سریع و قطعی دست یافت.
به زبان ساده، در دیدگاه سورسکی آسمان بر زمین برتری دارد و نیروی هوایی مستقل ـ نه صرفا در نقش پشتیبان نیروهای زمینی و دریایی ـ سلاح اصلی و تعیین‌کننده نبرد است. در چارچوب این نظریه، امروز گرینلند بخشی از همان «ناحیه تصمیم» استراتژیک در رقابت جدید قدرت‌های بزرگ به شمار می‌رود. مالکیت یا کنترل این جزیره، امکان استقرار پایگاه‌های هوایی و موشکی پیشرفته‌ای را فراهم می‌کند که می‌توانند «عمق سرزمینی» رقبای اصلی آمریکا، به‌ویژه روسیه و چین، را تحت پوشش و تهدید قرار دهند. موقعیت گرینلند در قطب شمال کوتاه‌ترین مسیرهای پروازی بالقوه به سمت مراکز حیاتی این کشورها را ارائه می‌دهد.
بنابراین تلاش برای تثبیت حضور در گرینلند تنها به معنای تصرف یک قلمرو نیست؛ بلکه در منطق سورسکی، دستیابی به سکویی غیرقابل انکار برای اعمال «برتری هوایی مطلق» در منطقه‌ای است که می‌تواند صحنه نبرد آینده باشد. هنگامی که ترامپ بر «اهمیت راهبردی» گرینلند برای امنیت ملی تأکید می‌کند و یک فرستاده ویژه با گرایش‌های امنیتی ـ نظامی به آنجا می‌فرستد، در واقع از همین منطق کلاسیک اما همچنان کاربردی در قرن بیست‌ویکم پیروی می‌کند: کسی که آسمان قطب شمال و ناحیه تصمیم آن را کنترل کند، بر نتیجه رقابت ژئوپلیتیک آینده اثر تعیین‌کننده خواهد گذاشت.

منابع طبیعی و دیپلماسی ایالات متحده
گرینلند تنها یک سرزمین یخ‌زده نیست؛ بلکه گنجینه‌ای عظیم از منابع معدنی حیاتی برای فناوری‌های قرن بیست‌ویکم به شمار می‌رود. وجود عناصر خاکی کمیاب، طلا، مس، اورانیوم، نفت و گاز این جزیره را به نقطه‌ای کلیدی در رقابت جهانی بدل کرده است. افزون بر این، ذوب یخ‌های قطبی مسیرهای دریایی تازه‌ای گشوده و اهمیت گرینلند را به عنوان کوتاه‌ترین راه میان آمریکای شمالی و اروپا افزایش داده است؛ موقعیتی که نه‌تنها ارزش اقتصادی دارد، بلکه برای استقرار سامانه‌های هشدار موشکی و کنترل آسمان قطب شمال نیز حیاتی است.
انتصاب جف لاندری به عنوان فرستاده ویژه آمریکا در گرینلند، تنها موجب واکنش دانمارک و مقامات گرینلندی نشده است، بلکه موجی از نگرانی در میان متحدان اروپایی نیز ایجاد کرده است. دانمارک که یکی از اعضای بنیانگذار ناتو محسوب می‌شود، این اقدام را تعرض به حاکمیت ملی خود دانسته و آن را مغایر با اصول اتحاد غربی ارزیابی می‌کند. پیش‌ترشخصیت‌های سیاسی برجسته همچون آندرس فوگ راسموسن، نخست‌وزیر سابق دانمارک و دبیرکل پیشین ناتو، هشدار داده بودند که چنین رویکردهایی می‌تواند انسجام و همبستگی درون ناتو را تضعیف کند. در خود گرینلند نیز مخالفت آشکار وجود دارد؛ موته اگده، نخست‌وزیر سابق، تأکید کرده که «این جزیره فروشی نیست»، و ینس فردریک نیلسن، نخست‌وزیر فعلی، اعلام کرده است که «آینده خود را خودمان تعیین می‌کنیم.» نظرسنجی‌های عمومی نیز نشان می‌دهد اکثریت مردم گرینلند با هرگونه الحاق به آمریکا مخالف‌اند.
در سطح اتحادیه اروپا، موضع‌گیری‌ها بر حمایت از دانمارک و حفظ حاکمیت آن متمرکز شده است. کایا کالاس، مسئول سیاست خارجی اتحادیه، صراحتا اعلام کرده که هیچ مذاکره‌ای درباره گرینلند صورت نخواهد گرفت و اروپا در کنار دانمارک خواهد ایستاد. همزمان، مقامات نظامی اروپایی از ضرورت تقویت حضور مستقل در قطب شمال سخن گفته‌اند تا نشان دهند اروپا آماده است در برابر فشارهای یکجانبه آمریکا واکنش عملی نشان دهد. این تحولات آشکار می‌سازد که اقدام واشنگتن نه تنها روابط دوجانبه با دانمارک، بلکه اعتماد و انسجام درون ناتو و اتحادیه اروپا را نیز با چالش جدی روبه‌رو کرده است.


نتیجه‌گیری
در نهایت، آنچه از مجموعه اقدامات آمریکا در قبال گرینلند برمی‌آید، بیش از آنکه به معنای الحاق فوری این جزیره باشد، نشان‌دهنده بهره‌گیری از دیپلماسی قهری برای دستیابی به اهداف راهبردی است. واشنگتن با یادآوری پیمان دفاعی ۱۹۵۱، تهدید به افزایش حضور نظامی، برجسته‌سازی منابع معدنی و استفاده از ابزار رسانه‌ای، عملا دانمارک و مقامات گرینلندی را در موقعیت دفاعی قرار داده است. این فشارها نه تنها به آمریکا امکان می‌دهد دسترسی گسترده‌تری به منابع و پایگاه‌های نظامی داشته باشد، بلکه پیام آشکاری به ناتو و اتحادیه اروپا می‌فرستد که کنترل گرینلند بخشی از امنیت جمعی غرب است. بنابراین، گرینلند در نگاه واشنگتن هم سکوی پرش استراتژیک و هم صندوق ذخایر معدنی است؛ نقطه‌ای که آینده رقابت ژئوپلیتیک در قطب شمال را تعیین خواهد کرد.


دکتر احمد رشیدی‌نژاد، پژوهشگر ژئوپلیتیک

آسیانیوز