روزنامه آسیا-پروفسور سیدحسن امین، چهرهای پرافتخار و آشناست. او شخصیتی جامعالاطراف است که در زمینههای متعددی همچون فلسفه، حقوق، سیاست، ادبیات و ترجمه و... میتوان حضور تأثیرگذار او و دانش و مهارت او را پی گرفت و اندکشمارند چنین شخصیتهای ماندگاری در تاریخ معاصر ایران. در شمارههای قبل دو بخش از گفتوگو با این استاد ارجمند را خواندید و اینک بخش آخر و پایانی آن از نظرتان میگذرد.
در زمان تحصیل، با چه کسانی همدرس بودید؟
در کل کشور در سال ۱۳۴۵ یک دانشکده حقوق بیشتر نبود، آن هم در همین دانشگاه تهران به تأسیس ۱۳۱۳. اسم کامل دانشکده، دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی بود. با تعدادی از همکلاسیهای خودم خیلی دوست بودم که تقریبا همگی از دنیا رفتهاند، مثل آقا ابراهیم شبیری زنجانی، سید احمد امامت کاشانی و محمدرضا اسلامدوست سبزواری. از همکلاسیهایی که خدا را شکر زندهاند، یکی خسرو بیژنی است که بعد از انقلاب جزء قضات درجه اول ایران و معاون قوۀ قضائیه شد. همینطور دکتر هدایتالله فلسفی که استاد حقوق دانشگاه شهید بهشتی بود و محمدحسین ساکت، نادر دیوسالار، فتحالله توبی، دکتر نصرالله قهرمانی، محمدرضا شالگونی چپگرا، رضا زوارهای اسلامگرا و... از کسانی هم که یک سال تحصیلی از ما جلوتر بودند؛ بهمن کشاورز، سعید ملکزاده، پرویز انصاری، سید محمد خامنهای، محمدباقر میرسراجی و...
از جمله کسانی که یک سال پایینتر تحصیل میکردند؛ منوچهر صدوقی سها و حسین شهابی که با این دو نفر درس فلسفه میخواندیم. از کسانی که بیشتر سیاسی بودند یکی سیدرضا زوارهای بود که بعدها زندانی شد و آنجا با آقای هاشمی رفسنجانی آشنا شد و بعد از انقلاب به مناصب و مقاماتی رسید و خوب یادم هست هنگامی که غلامرضا تختی از دنیا رفت، به ما دانشجویان گفتند که ساواک او را کشته است. زوارهای و دیگران جزء کسانی بودند که به ما اطلاع دادند و من و دیگر دانشجویان دانشکده حقوق و باقی دانشکدهها برای تشییع پیکر تختی رفتیم و از میدان شوش تا ابن بابویه تظاهرات کردیم، چون آن زمان نمیدانستیم که ممکن است خودش جان خودش را گرفته باشد و دکتر غلامحسین صدیقی شخصیت محبوب جبهه ملی را وصی خودش قرار داده بود. تختی هم عضو شورای مرکزی جبهه ملی بود و ادیب برومند در نقد رأیدهندگان، قصیده فصاحت ملی را سرود.
استادانتان را بهیاد میآورید؟
از استادان حقوقم در مجله حافظ نوشتهام، مخصوصاً از استادان سنگلجی، سیدحسن امامی، متین دفتری و شهابی.
اما استادان و بزرگانی که در فلسفه بر من حق تعلیم و ارشاد داشتند، کمنظیر بودند، مانند:
1. سید محمدکاظم عصار که مفصلترین شرح حال ایشان را در مجله مقالات و بررسیها (نشریه علمی- پژوهشی دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران) در ایران و در فصلنامه «رهآورد» در آمریکا چاپ کردهام.
2. سید ابوالحسن رفیعی قزوی به من در جلسات درس ایشان در مسجد جامع تهران حاضر میشدم و تقریرات ایشان را هم مینوشتم، ولی بعد که دکتر نوشین و دکتر موقتیان آن را چاپ کردند، از صرافت چاپ آنها افتادم.
3. محمدعلی حکیم شیرازی استاد عرفان دانشکده الهیات و مولف «لطائفالعرفان» که شیخ سلسله ذهبیه هم بود. ایشان اعجوبهای بود و قدرت انخلاع روح و خلع و لبس داشت. من در قصیدهای که خطاب به همدرس فلسفه ایام دانشجوییام استاد منوچهر صدوقی سها ساختهام، اشاراتی به استفاده علمی و عملی، معنوی و صوری و قلبی و قالبی از ایشان کردهام که آنها را استاد صدوقی در یادنامه آن بزرگ که با عنوان «صوفی صومعه عشق» چاپ کردند، نقل کردهاند.
4. آقا مهدی حایری یزدی که همزمان با پدرم در سالهای ۱۳۴۵ به بعد در مدرسه سپهسالار قدیم توأمان درس فلسفه و فقه و اصول میگفتند و من به جلسات درس هر دو میرفتم. وقتی ایشان در خارج بود و مقالهای از ایشان راجع به حکمت متعالیه در فصلنامه ایرانشناسی به مدیریت دکتر جلال متینی چاپ شد، من ایراداتی بر مقاله ایشان گرفتم و ایشان جواب داد که متینی این مناظره قلمی حقیر با آن استاد را چاپ کرد. نقد من و پاسخ ایشان بسیار مؤدبانه بود. من ایشان را علامه خواندم و ایشان در پاسخ، مرا دانشمند محترم خطاب فرمود. با نوشتن کتاب حکمت و حکومت در تهران خانهنشین بود، من بههمراه دکتر جواد مناقبی و دکتر سیدحسن افتخارزاده به ملاقات ایشان رفتم که متأسفانه به پارکینسون مبتلا بودند. در این دیدار، خطاب به من، به گریه افتاد و گفت: عمرم تمام شد و کار بزرگی نکردم.
در مرگ ایشان تنها کسی بودم که با پول خودم در صفحه اول روزنامه اطلاعات،آگهی بالابلندی در رثای فضائل ایشان بهعنوان یک فیلسوف ایرانی و شرح حالشان را در مجله مقالات و بررسیها چاپ کردم.
5. آقا یحیی طالقانی که نزد ایشان «مشاعره» ملاصدرا را خواندم و در ۱۳۵۱ برداشتی از مشاعر را با تقریظ دستنویس ایشان چاپ کردم.
6. آقا رضی شیرازی که نزد ایشان «شواهد الزبوبیه» ملاصدرا را خواندم و در بزرگداشت ایشان در انجمن آثار، مقالهای نوشتم.
7. حسن حسنزاده آملی که در مدرسه سعادت قم در درس اسفار ایشان شرکت کردم و همان زمان برای اولبار نام ایشان را در مجله «سخن» به مدیریت دکتر پرویز ناتل خانلری به مناسبت والایش پهلوانان شاهنامه به مرتبه انسان کامل که هفت مراتب نفس را در هفتخوان طی کردهاند، به قلم آوردم و مقالهای از ایشان را در مجله «وحید» چاپ کردم. بعدها هم ایشان دستور سلوکی برای من نوشتند که خودشان آن را در کتاب «نامهها و برنامهها» در سال ۱۳۷۴ چاپ کردند.
پس از فارغالتحصیلی در رشته حقوق خصوصی کارشناسی ارشد، برای مقطع دکتری به گلاسکو رفتید؟
بله، من 6 روز بعد از اینکه مدرک کارشناسی ارشدم را گرفتم، برای ادامه تحصیل به خارج از ایران رفتم و وارد دانشگاه گلاسکو شدم .
چه شد که در دانشگاه گلاسکو مشغول به تدریس شدید؟
علت اینکه من در دانشگاه گلاسکو مشغول به تدریس شدم، این بود که در سال 1978 پایاننامهام را تسلیم کردم و بعد در همان زمان، انقلاب 57 آغاز شد و من ابتدا به پاریس رفتم و بعد به انگلیس بازگشتم و ادامه تدریس را پی گرفتم.
آیا در آن دوران عضو گروه سیاسی بودید؟
بله، من از زمان دانشجویی به یُمن مصاحبت دکتر مهندس علیقلی بیانی که ایشان شاگرد استادم آقا محمد سنگلجی و برادرش شریعت بود و پیش ایشان فلسفه و عرفان خوانده بودند، وارد حزب ایران شدم که حزب ایران هم ستون فقرات جبهه ملی ایران بود و علاقه به مصدق در خانواده من از بچگی شکل گرفته بود و چندین نفر از اعضای دور و نزدیک خانواده من مصدقی بودند که یکی از آنها مرحوم سید یحیی نظامزاده، پسر نظامالعلماء بود که هم پسرعموی من و هم شوهر خواهر پدرم بود و دیگری حسن روحانی محلاتی، پسر آشیخ اسماعیل محلاتی که حسن روحانی هم وکیل پایه یک دادگستری بود و تحصیلکرده حوزه و شاگرد آشیخ عبدالکریم حائری یزدی که ایشان کاندیدای مجلس شورای ملی از سبزوار در زمان دولت دکتر مصدق شد.
به این اعتبار که هم خانم او از سادات عربشاهی و دختردایی پدر من بود و هم اینکه خواهرش همسر مجتهد اعلم شهر در آن زمان از نظر فقاهت مرحوم حاج میرزا حسن سیادتی سبزواری بود. من همچنان این علاقه به حزب ایران و تعلق خاطرم به جبهه ملی را ادامه دادهام و بنابراین گروه سیاسی من بهطور عام همین ملیگرایی و جبهه ملی و حزب ایران بود که شعار آن این بود که ایران باید بهدست ایرانی و با فکر ایرانی و برای ایرانی درست بشود. در آن زمان من سخنرانی میکردم و مقالاتی هم مینوشتم که بعضی از آنها خطرناک بود .
از جمله آن مقالات که شاید برای شما که اهل قلم و مطبوعات هستید، مهم باشد یکی این بود که مرحوم امیری فیروزکوهی که ادیب و شاعر معروف و ممتازی در عصر خودش بود، در یکی دو سال مانده به انقلاب وقتی که دعوای شعر نو و شعر کهن در تهران و در حوزههای ادبی بسیار رایج بود، بعد از اینکه عبدالرحمن فرامرزی سردبیر کیهان، مقالهای در حمایت از سخنرانی دکتر مهدی حمیدی شیرازی در انجمن ادبی حافظ در حمله به شعر نو نوشت، آن هنگام امیری فیروزکوهی هم در مقام تأیید مهدی حمیدی شیرازی و نظرات او مقالهای در مجله وحید نوشت که خیلی عجیب و غریب بود. او نوشته بود که همچنانکه خرابکاران نظام سیاسی را بهعنوان تروریست میگیرند و زندانی میکنند، واجب است که خرابکاران ادبیات منظوم فارسی را هم که بیاعتنا به گنجینه ادبی شعر کلاسیک، ترهات و خزعبلاتی به نام شعر نو میگویند، دستگیر کنند و یا به زندان و تیمارستان بفرستند، زیرا اینها سخن معقولی بیان نمیکنند و از همه مهمتر، حرفهایشان در جهت مخالفت با نظام حاکم است! من پاسخ او را در همان مجله دادم.
من تنها کسی بودم که در اوج اختناق مطبوعاتی و انسداد سیاسی و قدرت ساواک، نقد و اعتراضی جدی و تمامعیار علیه پیشنهاد تروریست شمردن نوپردازان نوشتم و طی مقالهای تحت عنوان «گویشها و لهجههای طبقات و اصناف مختلف» با ارائه شواهد ثابت کردم که تعبیرات و استعارات شعر نو مفهوم اهلش است و زبان شعر نو را خوانندگان شعر نو میفهمند و از جمله بدون ذکر نام شاعر، استناد کردم به شعر تندی از شفیعی کدکنی و گفتم این شاعری که این شعر را گفته است و من اینجا آن را نقل میکنم، هم عاقل است و تیمارستانی نیست و هم ادیب و ادبدان است و نیز دکتری ادبیات دارد و الان هم در آکسفورد در دوره سبتیکال فرصت مطالعاتیاش را میگذراند و شعر او این است :
میان مغرب و مشرق صدای محتضری است/ که از ستاره دنبالهدار میترسد
در آن مطلب به چه مفاهیمی اشاره کردید؟
نوشتم کسی که آشنا به مفاهیم و مضامین و استعارههای شعر نو نباشد، این شعر را هذیان میداند. اما آن کسی که به ادبیات امروز ایران و زبان و تعبیرات شعر نو (یعنی ادبیات چپ قبل از انقلاب ۱۳۵۷) آشناست، معنای این شعر را میداند و البته ننوشتم که معنای شعر این بود که جنبش سوسیالیستی دارد تمام کشورهای جهان را تسخیر میکند و میان مغرب و مشرق، یعنی در خاورمیانه ندای کسی یا نظامی است که در حال احتضار است، یعنی رژیم شاهنشاهی در حال احتضار است و این نظام از این ستاره دنبالهدار که به این آسانی مثل اجل معلق بر سر او ایستاده، میترسد و امکان اینکه دُمش بریده شود، نیست و روند سقوط دیکتاتوریها دنباله دارد.
من ارتباط یا علاقهای به تودهایها و چریکها نداشتم، اما از منظر آزادی بیان و مخالفت با سانسور و اختناق در آن اوضاع نوشتم که من با توجه به اینکه اجداد و پیشینیان ما با ایثار و فدا کردن جان و مالشان، قانون اساسی مشروطیت را نوشتند و در آنجا آزادی بیان تضمین شده است، از این توصیه و پیشنهاد نویسنده و چاپ مقالهاش بدون هیچ تذکر یا نقدی از طرف مدیر مجله یا نویسندگان مجله تعجب میکنم .سالها بعد، این خاطره و متن مقاله امیری فیروزکوهی را در مجله حافظ منتشر کردم./آسیانیوز
دیدگاه خود را بنویسید