روزنامه آسیا-پروفسور سیدحسن امین نامی شناخته‌شده است، شخصیتی جامع‌الاطراف است که در زمینه‌های متعددی همچون فلسفه، حقوق، سیاست، ادبیات و ترجمه و... می‌توان حضور اثرگذار او و دانش و مهارت او را پی گرفت و اندک‌شمارند چنین شخصیت‌های ماندگاری در تاریخ معاصر ایران. در شماره 26 آذرماه، بخش اول گفت‌وگوی مطول آسیا را با ایشان خواندید، در ادامه بخش دوم این مصاحبه از نظرتان می‌گذرد:

از سال 32 تا سال 45 که در دانشگاه بودید، چه خاطراتی دارید؟

از خاطرات خیلی خوب من این است که در فاصله زمانی که از دبستان به دبیرستان رفتم، خواهرم که 7 سال از من بزرگ‌تر بود، ازدواج کرد و شوهر او جمشید صمدی لیسانس علوم از دانشگاه تهران داشت که در ابتدا آموزگار و ناظم دبستان بود و بعد دبیر شد. او خواهرم را با خود به تهران در محله پامنار آورده بود.‌ در یک زمستان سرد که من در سن دوازده سالگی‌ام بودم، به تهران آمدم. خاطرم هست برف خیلی سنگین و زیادی باریده بود و کوچه‌های تنگ و باریک محله پامنار، از کف تا سقف بام‌ها انباشته از برف و یخ بود و فقط به اندازه عبور عابران در وسط کوچه راه باز کرده بودند. 

بنابراین من از هر فرصت و تعطیلاتی که داشتم، استفاده می‌کردم و مخصوصا تابستان‌ها به تهران پیش خواهرم می‌آمدم. خوشبختانه آن‌ها بچه نداشتند و به من خیلی خوش می‌گذشت. شوهرخواهرم چون کارشناس ارشد زمین‌شناسی و آب‌شناسی هم بود، تابستان‌ها برای پروژه‌های کشف معادن و آب از طریق شرکت نفت به کرمان و استان‌های جنوبی می‌رفت.‌ درنتیجه خواهرم تنها بود و من دائما با او زندگی می‌کردم و در این فاصله می‌توانستم در تهران همه‌جا بروم چون این شهر را خیلی دوست داشتم. 

یادم هست اولین‌بار که شوهرخواهرم مرا به سعدآباد برد و در آن زمان هنوز کاخ نیاوران درست نشده بود، من در آن سن کم می‌ترسیدم به دیوارهای کاخ نگاه کنم، چون در ذهنم بود که وقتی شاه در دوره قاجار جایی می‌رفته، فرّاش‌ها خطاب به جماعت فریاد می‌زده‌اند که: دور باش! کور باش! ولی شوهرخواهرم به من گفت؛ اشکالی ندارد نگاه کنی، به آن طرف خیابان که محل اقامت شاه است هم نگاه کن!

البته باید بگویم که شوهرخواهرم‌ علایق جبهه ملی داشت و شب‌هایی که منزل بود، رادیوهای خارجی را می‌گرفت. در آن زمان نمی‌دانم چه کسی راپورت داده بود که در این خانه در خیابان شهباز، رادیوی بیگانه گوش می‌گیرند و خواهرم ‌گفت؛ آمدند تذکر دادند که کار شما خلاف است .

قطعا این تجربه‌ها، تأثیر مهمی در اندیشه و منش شما داشت؟

بله، باید اذعان کنم که معاشرت با جمشید صمدی در اینکه چشم و گوش من باز شود، بی‌تأثیر نبود. «غرب‌زدگی» جلال آل احمد را اول‌بار در بین کتاب‌های او یافتم و خواندم، اگرچه خودم هم پسر کنجکاو و علاقه‌مندی بودم و قرار شد که برای تحصیل در دوره دوم متوسطه یعنی بعد از سه سال سیکل اول دبیرستان به تهران بیایم و یا به شبانه‌روزی البرز بروم یا پیش خواهرم بمانم و در دبیرستان دارالفنون درس بخوانم، چون شوهرخواهرم دبیر بود و بدون مشکل من را ثبت‌نام می‌کردند. برادرش رضا صمدی هم یکی دو سال بعد سیکل دوم را در دارالفنون گذراند و بعد هم وکیل شد.

اما  اتفاق غریبی که برای من افتاد، این بود که در این فاصله که باید ثبت‌نام می‌کردم، در تهران با 2 دانش‌آموز همسن و سال خودم که یکی جواد منصوری و دیگری برادرش رضا منصوری بود، آشنا شدم. این دو برادر نزدیک منزل خواهر من در خیابان شهباز سابق زندگی می‌کردند و آن‌ها به انتظار این‌که قرار است من در دارالفنون ثبت‌نام کنم، مرا به انجمن اسلامی دانش‌آموزان و دانشجویان تهران بردند و آن‌جا با کسانی مانند محمدعلی مولوی عربشاهی، لطف‌الله میثمی و بسیاری دیگر آشنا شدم. 

رهبر فکری این گروه هم رضا اصفهانی بود. این دو برادر با همان سن کم، عضو حزب ملل اسلامی شدند و کمی بعد به زندان افتادند. درنتیجه کار من هم بیخ پیدا کرد و نشد که در تهران بمانم، چون من هم در مظنه خطرات بودم. این موضوعات را در کتابی که با عنوان «ترانه فرشتگان» در سال 1343 در 16 سالگی چاپ کردم، انعکاس داده‌ام. در قسمتی از کتاب نوشته‌ام: 

از آتش تفتیش مرا دیده پُرآب است/ تا چند توان بود عزادار، خدایا

چون در شرایطی بودم که هر لحظه ممکن بود مأموران امنیتی برای تفتیش و بازجویی سراغم بیایند. در آن سال‌ها اداره امنیت وابسته به شهربانی بود، چون ساواک هنوز تشکیلات منسجمی در شهرستان‌ها نداشت. من در سبزوار بودم و شخصی به نام میری که احتمالا ستوان سه یا استوار بود، در لباس شخصی مأموریت داشت ما را زیر نظر بگیرد.

من در سبزوار دو انجمن تأسیس کرده بودم؛ یکی انجمن اسلامی دانش‌آموزان که خبر آن در دایره‌المعارف بزرگ سبزوار که مرحوم محمود بیهقی نوشته‌اند، آمده و آقای محمود ادب هم که به رحمت خدا رفته، در شرح حال خودش در کتاب «تذکره سخنوران بیهق» تألیف حسن مروجی، سابقه تأسیس و فعالیت این انجمن را نوشته است. انجمن دوم هم که من مدیریت کردم انجمن ادبی دانش‌آموزان بود که به سخنرانی و شعرخوانی و‌ نوازندگی اختصاص داشت.

به هر جهت تمام این گرفتاری‌ها را پشت سر گذاشتم، اما کار کارستانی که کردم، این بود که در 16 سالگی توانستم اولین کتاب خودم را که مجموعه اشعار بود، در ۱۳۴۳ چاپ کنم.

راجع به استادان خودتان در دانشکده حقوق و بعد در حوزه فلسفه در تهران بگویید؟

اساتید من در دانشکده حقوق دانشگاه تهران عبارت بودند از؛ دکتر سید حسن امامی، امام جمعه تهران، که زمانی رئیس مجلس شورای ملی بود. دکتر احمد متین دفتری که در زمان رضاشاه پهلوی قبل از منصور‌الملک و شهریور ۱۳۲۰ نخست‌وزیر شده بود و البته داماد دکتر محمد مصدق بود. استاد میرزا محمود شهابی خراسانی که جامع معقول و منقول بود و در دانشکده ما حقوق و اصول و قواعد فقه درس می‌داد و در دانشکده الهیات هم فلسفه تدریس می‌کرد. استاد آقا محمد سنگلچی که در دانشکده فقه درس می‌داد و خودش یک رواقی در خیابان فرهنگ در امیریه داشت که یادگار برادرش شریعت سنگلجی از مصلحان دینی عصر رضاشاه بود.

ادامه دارد...

آسیانیوز