دکتر احمد رشیدی‌نژاد

روزنامه آسیا- تنش‌ها در دریای کارائیب هر روز شدت می‌گیرد و ایالات متحده و ونزوئلا در آستانه یک رویارویی تازه قرار گرفته‌اند. اوایل آگوست، رئیس‌جمهور آمریکا فرمانی صادر کرد که به پنتاگون اجازه می‌دهد برای مقابله با کارتل‌های مواد مخدر و گروه‌های «تروریستی» از نیروی نظامی استفاده کند. این فرمان ادامه فشارهای چندساله واشنگتن علیه دولت نیکلاس مادورو است؛ فشارهایی که شامل تحریم‌های گسترده، فشار سیاسی و حمایت از خوان گوایدو به‌عنوان رئیس‌جمهور قانونی ونزوئلا است. در پی این تصمیم، وزارت خزانه‌داری آمریکا نیز مادورو را رهبر کارتل «خورشیدها» معرفی کرده و برای بازداشت او جایزه‌ای ۵۰ میلیون دلاری تعیین کرد. 

همزمان، حضور نظامی آمریکا در کارائیب دو برابر شده و ناو هواپیمابر «جرالد آر. فورد»، سه ناوشکن، یک زیردریایی هسته‌ای و بیش از ۱۶ هزار نظامی در منطقه مستقر شده‌اند. گزارش‌ها تاکنون از هدف قرار گرفتن دست‌کم ۲۰ قایق تندرو ونزوئلایی و کشته شدن بیش از ۸۰ نفر خبر می‌دهند. کاراکاس این اقدامات را «تهدید استعماری» و «پرخاشگری غیرقانونی» خوانده و مادورو در سخنرانی خود دستور استقرار ۴.۵ میلیون نیروی شبه‌نظامی را صادر کرده است. او تأکید دارد که ونزوئلا از هر وجب خاک خود دفاع خواهد کرد. با این حال معرفی «مبارزه با کارتل‌های مواد مخدر» به عنوان هدف اصلی استقرار ناوگان بزرگ آمریکا در بخش‌های جنوبی دریای کارائیب بیشتر به یک شوخی شبیه است. 

در این باره، نشریه فارن پالیسی نیز تأکید دارد که هدف اصلی دولت ترامپ از سال ۲۰۱۷ تغییر رژیم سیاسی در ونزوئلا است؛ راهبردی که به نظر ریشه‌های آن را باید در «دکترین مونروئه» جستجو کرد. راهبردی که بر حفظ هژمونی واشنگتن در نیمکره غربی و جلوگیری از نفوذ رقبای ژئوپلیتیک تمرکز دارد.

 دکترین مونروئه؛ ابزار توجیه مداخله

«دکترین مونروئه» که در سال ۱۸۲۳ توسط جیمز مونرو اعلام شد، بر دو اصل اساسی استوار بود: نخست، قاره آمریکا «بسته» است و اروپا حق دخالت یا استعمار دوباره در نیمکره غربی ندارد؛ دوم، ایالات متحده نیز در امور داخلی اروپا مداخله نخواهد کرد. پیام اصلی این سیاست آن بود که نیمکره غربی «حیاط خلوت» آمریکا محسوب می‌شود و کشورهای اروپایی نباید در امور کشورهای تازه استقلال‌یافته آمریکای لاتین دخالت کرده یا مستعمرات جدیدی ایجاد نمایند. اگرچه دکترین مونروئه در آغاز رویکردی تدافعی و ضداستعماری داشت، اما در گذر زمان و به‌ویژه از اواخر قرن نوزدهم، به ابزاری برای گسترش نفوذ و مداخلات آمریکا بدل شد. به طوری که در میانه قرن نوزدهم، با تلفیق آن با ایده «سرنوشت مشهود»، گسترش قلمرو آمریکا از اطلس تا آرام توجیه شد و به جنگ با مکزیک و الحاق سرزمین‌های جدید انجامید. 

در ۱۹۰۴، تئودور روزولت این دکترین را به سیاستی امپریالیستی تبدیل کرد و آمریکا را به «پلیس بین‌المللی» نیمکره غربی بدل ساخت؛ اقدامی که به مداخلات گسترده در کوبا، نیکاراگوئه و دیگر کشورها انجامید. در دوران جنگ سرد نیز این دکترین بار دیگر احیا شد؛ این بار آیزنهاور با استناد به آن در گواتمالا، کوبا و حمایت از جنبش‌های ضدکمونیستی در آمریکای مرکزی مداخله کرد. بدین ترتیب، سیاستی که در ابتدا ضداستعماری بود، به تدریج به ابزار سلطه و مداخله‌گری آمریکا در سطح منطقه و فراتر از آن تبدیل شد. 

در قرن حاضر نیز، هرچند اشاره مستقیم به دکترین مونروئه کاهش یافته است، اما اصول آن همچنان در سیاست خارجی آمریکا حضور دارد. در این باره، جان بولتون در سال ۲۰۱۹ آشکارا اعلام کرد که این دکترین برای دولت ترامپ «زنده و پابرجاست» و آن را علیه کوبا، ونزوئلا و نیکاراگوئه به کار گرفت. در همین راستا، سناتور لیندسی گراهام با یادآوری عملیات پاناما در ۱۹۸۹، وضعیت کنونی را مشابه دانست و ونزوئلا، کلمبیا و کوبا را «خلافت مواد مخدر» نامید. این اظهارات نشان می‌دهد که دکترین مونروئه نه تنها میراثی تاریخی، بلکه ابزاری فعال برای مشروعیت‌بخشی به مداخلات احتمالی آینده، از جمله اقدام نظامی علیه ونزوئلا، در گفتمان سیاسی واشنگتن باقی مانده است.

ونزوئلا عرصه رقابت قدرت‌ها

دلیل اصلی خشم استراتژیک واشنگتن از دولت نیکلاس مادورو را باید فراتر از مسائل داخلی جستجو کرد؛ زیرا بنابر باور مقامات آمریکایی، ونزوئلا به پایگاهی برای نفوذ رقبای جهانی آمریکا تبدیل شده است. این تحول در واقع نقض آشکار روح «دکترین مونروئه» محسوب می‌شود؛ دکترینی که همواره نیمکره غربی را حوزه نفوذ انحصاری ایالات متحده تعریف کرده است. در همین چارچوب، ونزوئلا با جذب سرمایه‌گذاری‌های کلان و ایجاد پیوندهای استراتژیک با قدرت‌های رقیب، عملا بر این اصل تاریخی خط بطلان کشیده است. چین اما با تبدیل شدن به بزرگ‌ترین طلبکار و خریدار نفت ونزوئلا، از طریق اعطای وام‌های سنگین و فروش تسلیحات، حضور خود را در قلب قاره تثبیت کرده است. 

از سوی دیگر، روسیه نیز با گسترش همکاری‌های نظامی و امنیتی، ونزوئلا را به ابزاری برای به چالش کشیدن نفوذ سنتی واشنگتن در منطقه بدل کرده است. حتی همکاری‌های نمادین با ایران، به‌عنوان بخشی از یک جبهه ضدآمریکایی، حساسیت موقعیت کنونی را دوچندان کرده است. از نگاه استراتژیست‌های آمریکایی، ونزوئلا اکنون به یک «پل نفوذ» خطرناک برای رقبای جهانی تبدیل شده و این امر تهدیدی مستقیم برای هژمونی تاریخی ایالات متحده در «حیاط خلوت» خود به شمار می‌رود. بنابراین، بحران کنونی صرفا یک مناقشه داخلی یا منطقه‌ای نیست، بلکه بخشی از رقابت ژئوپلیتیک گسترده‌تر قدرت‌های بزرگ است؛ رقابتی که فشارهای فلج‌کننده اقتصادی، تهدیدات نظامی و در نهایت احیای عملی روح دکترین مونروئه را در سیاست خارجی آمریکا توجیه می‌کند.

نفت به مثابه اهرم ژئوپلیتیک

در سناریوی سقوط موفق دولت مادورو، دستاورد واشنگتن فراتر از دستیابی به بزرگ‌ترین ذخایر نفتی جهان خواهد بود. آمریکا نه تنها به منابع عظیم هیدروکربنی ونزوئلا - که دلسی رودریگز، وزیر نفت این کشور آن را هدف اصلی واشنگتن دانسته- دسترسی مستقیم و انحصاری پیدا می‌کند، بلکه کنترل یکی از حیاتی‌ترین شریان‌های انرژی چین را نیز به دست خواهد آورد. آمارها نشان می‌دهد بیش از ۸۰ درصد صادرات نفت ونزوئلا در ماه‌های اخیر راهی چین شده است؛ قطع ناگهانی این جریان، در صورت استقرار دولتی دست‌نشانده در کاراکاس، ضربه‌ای جدی به امنیت انرژی پکن وارد می‌سازد. 

چین که ونزوئلا را «شریک در همه فصول» می‌خواند و میلیاردها دلار در صنعت نفت آن سرمایه‌گذاری کرده، ناگهان با بحران تأمین نفت سنگین مورد نیاز صنایع خود روبه‌رو خواهد شد؛ بحرانی که وابستگی استراتژیک این کشور را آشکارتر از همیشه می‌کند. چنین تحولی به آمریکا امکان می‌دهد دو هدف کلیدی را همزمان محقق سازد: نخست، حذف یک رژیم مخالف و بازگرداندن ونزوئلا به دایره نفوذ انحصاری خود در چارچوب دکترین مونروئه؛ دوم، در اختیار گرفتن اهرمی قدرتمند برای فشار بر رقیب اصلی جهانی، یعنی چین. 

کنترل شیرهای نفت ونزوئلا به واشنگتن این توان را می‌دهد که نه تنها اقتصاد چین را تحت تأثیر قرار دهد، بلکه سد بزرگی در برابر بلندپروازی‌های ژئوپلیتیک پکن ایجاد کند. چنین پیروزی‌ای جایگاه آمریکا را به‌عنوان هژمون بلامنازع نیمکره غربی تثبیت کرده و پیامی هشدارآمیز به دیگر قدرت‌ها می‌فرستد: مخالفت با منافع واشنگتن هزینه‌ای سنگین در پی خواهد داشت.

نتیجه‌گیری

در نهایت، بحران کنونی ونزوئلا صحنه‌ای پیچیده است که در آن یک روایت ضعیف (مبارزه با مواد مخدر)، برای پوشش اهدافی عمیقا استراتژیک به کار گرفته می‌شود. احیای فعال دکترین مونروئه توسط واشنگتن، نشان‌دهنده عزم راسخ آن برای حذف حکومتی است که به پایگاهی برای نفوذ رقبای جهانی ـ به ویژه چین و روسیه ـ در قلب «حیاط خلوت» آمریکا تبدیل شده است. در کانون این تقابل، نفت به عنوان اهرم نهایی ژئوپلیتیک قرار دارد؛ کنترل ذخایر عظیم ونزوئلا نه تنها هژمونی انرژی آمریکا را تضمین می‌کند، بلکه با در دست گرفتن گلوگاه انرژی چین، ابرقدرتی رقیب را در موقعیتی آسیب‌پذیر قرار می‌دهد. بنابراین، تنش در کارائیب تنها یک مناقشه مرزی نیست، بلکه نبردی برای تعیین معماری قدرت در قرن بیست‌ویکم است.

 دکتر احمد رشیدی‌نژاد، پژوهشگر ژئوپلیتیک

آسیانیوز