احمد رشیدی‌نژاد

روزنامه آسیا-در روزهای اخیر، شاهد مجموعه‌ای از تحولات به ‎هم‌پیوسته در صحنه بین‌الملل بوده‌ایم که به ظاهر پراکنده می‌نمایند، اما در باطن، روایتی بزرگ‌تر و عمیق‌تر از تغییر موازنه قوا در نظام جهانی را بازگو می‌کنند. اعتراف جوزپه کاوو دراگون، رئیس کمیته نظامی ناتو، به بن‌بست اوکراین در جنگ با روسیه و دعوت به مذاکره، همراه با اعلام کاهش تدریجی حضور نظامی آمریکا در کشورهای شرق اروپا مانند مجارستان، بلغارستان و اسلواکی، و نیز اظهارات تردیدآمیز دونالد ترامپ درباره ارسال تسلیحات پیشرفته به کی‌یف، تنها بخشی از یک پازل بزرگ‌تر هستند. 

در همین راستا، رئیس کمیته نظامی ناتو روز دوشنبه خواستار بازگشت اوکراین به میز مذاکره با روسیه برای پایان جنگ شد. دریابد دراگون رئیس کمیته نظامی سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) روز دوشنبه به ناتوانی اوکراین در مقابله با روسیه در خطوط مقدم اعتراف کرد. دراگون در مصاحبه با شبکه بی‌بی‌سی گفت که به دلیل بن‌بست اوکراین در خط مقدم، کی‌یف باید برای پایان جنگ به میز مذاکره با روسیه بازگردد. وی در این‌باره توضیح داد: «از نظر عملیاتی، جنگ روسیه و اوکراین به بن‌بست رسیده و تقریباً زمان آن رسیده که بنشینیم و صحبت کنیم؛ زیرا جان انسان‌ها در حال تلف‌شدن است.» 

از طرفی، دونالد ترامپ، رئیس‌‎جمهور آمریکا اعلام کرده است که در حال حاضر قصدی برای ارسال موشک‌های دوربرد تاماهاک به اوکراین ندارد، هرچند احتمال تغییر تصمیم خود را منتفی ندانست. وی در پاسخ به پرسشی درباره احتمال ارسال موشک‌های تاماهاک به اوکراین گفت: «نه، واقعاً نه. ممکن است این اتفاق بیفتد، ممکن است نظر من تغییر کند، اما در حال حاضر نه«. پیش‌تر شبکه سی‌ان‌ان گزارش داده بود که پنتاگون مجوز ارسال موشک‌های تاماهاک را صادر کرده و ارزیابی وزارت جنگ نشان داده که این اقدام تأثیری منفی بر ذخایر تسلیحاتی ایالات متحده نخواهد داشت. با این حال، طبق این گزارش، ترامپ با وجود تأیید ارتش و ستاد مشترک، همچنان برابر این تصمیم مقاومت نشان داده است.

این تحولات زمانی معنای کامل خود را پیدا می‌کنند که آن‌ها را در چارچوب نظریه «گذار هژمونیک» و به‌ویژه استدلال‌های «گلیپین» قرار دهیم. گلیپین استدلال می‌کند که هنگامی که یک کشور به موقعیت هژمونی دست می‌یابد، هزینه‌های حفظ سیستم تحت کنترلش ـ که از آن به عنوان «بار هژمونیک» یاد می‌شود ـ به تدریج برای آن سنگین و طاقت‌فرسا می‌شود. در همین حال، سایر قدرت‌ها که اغلب متحدان همان هژمون هستند، با «سواری مجانی» بر نظم و امنیتی که هژمون ایجاد و حفظ کرده است، رشد می‌کنند و در نهایت توانایی به چالش کشیدن آن را پیدا می‌کنند. این دقیقاً همان الگویی است که به نظر می‌رسد ایالات متحده آمریکا در دوره پس از جنگ جهانی دوم در آن گرفتار آمده و اکنون نشانه‌های عینی آن در حال ظهور است.

ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم، با ایجاد نهادهایی مانند ناتو و طراحی یک نظام اقتصادی و امنیتی لیبرال، خود را در مرکز یک شبکه جهانی از تعهدات قرار داد. این شبکه نه تنها برای مهار رقیب اصلی آن زمان، یعنی اتحاد جماهیر شوروی، بلکه برای تضمین هژمونی آمریکا طراحی شده بود. اما این رهبری هزینه‌هایی سرسام‌آور داشت. استقرار دائمی ده‌ها هزار سرباز در اروپا و شرق آسیا، تأمین امنیت انرژی و خطوط کشتیرانی، و ایجاد یک سیستم پیچیده از اتحادها، بودجه دفاعی عظیمی را می‌طلبید. این همان «بار هژمونیک» است. 

در سوی دیگر این معادله، متحدان اروپایی و آسیایی آمریکا قرار داشتند. کشورهایی مانند آلمان، فرانسه و ژاپن، در پناه چتر امنیتی آمریکا، توانستند بدون نیاز به صرف منابع کلان برای امور نظامی، تمام انرژی و سرمایه ملی خود را بر توسعه اقتصادی متمرکز کنند. آن‌ها از «سواری مجانی» بر نظم آمریکایی بهره‌مند شدند و به سرعت به قدرت‌های اقتصادی بزرگی تبدیل شدند. گلیپین هشدار می‌دهد که این دقیقاً نقطه آغاز افول هژمون است: متحدانی که روزی تحت حمایت بودند، با رشد اقتصادی خود، به تدریج توانایی و حتی جسارت رقابت با حامی خود را پیدا می‌کنند.

اکنون، اخبار روز نشان می‌دهد که این چرخه نظری در حال تکمیل است. فشار «بار هژمونیک» بر آمریکا به وضوح قابل مشاهده است. تصمیم واشنگتن برای کاهش نیروهایش در رومانی، مجارستان، بلغارستان و اسلواکی، حتی در اوج تنش با روسیه، یک سیگنال راهبردی واضح است. توجیه رسمی واشنگتن مبنی بر افزایش توان دفاعی اروپا و تمرکز بر نیم‌کره غربی و اقیانوس آرام، هرچند بخشی از واقعیت را منعکس می‌کند، اما در عمق خود نشان از خستگی از تحمل هزینه‌های یک ابرقدرتی دارد. 

آمریکا دریافته که حفظ یک حضور گسترده و پرهزینه در تمام نقاط جهان، به ویژه در زمانی که رقبای جدیدی مانند چین در حال ظهور هستند، دیگر پایدار نیست. این کاهش نیرو، یک عقب‌نشینی تاکتیکی نیست، بلکه یک تعدیل استراتژیک در پاسخ به فشارهای فزاینده «بار هژمونیک» است. همچنین، تردید ترامپ در ارسال موشک‌های دوربرد تاماهاک به اوکراین را، علیرغم توصیه نظامیانش، می‌توان در همین چارچوب تحلیل کرد. این اقدام نشان می‌دهد که یک محاسبه هزینه ـ فایده  در جریان است: آیا گسترش بیشتر درگیری در اوکراین و تحمل هزینه‌های مالی و ژئوپلیتیکی آن، به نفع منافع ملی آمریکا است؟ این همان جایی است که سیاست «اول آمریکا» ترامپ معنا پیدا می‌کند؛ سیاستی که بر اولویت دادن به منافع داخلی ایالات متحده بر تعهدات بین‌المللی تأکید دارد و بر همین اساس، ترامپ بارها اعلام کرده که آمریکا نباید هزینه‌های امنیتی دیگران را بپردازد.

در طرف دیگر این معادله، متحدان اروپایی قرار دارند که برای دهه‌ها از «سواری مجانی» بهره برده‌اند. اظهارات دراگون، مقام ارشد ناتو، مبنی بر لزوم بازگشت اوکراین به میز مذاکره، تنها بازتاب یک بن‌بست نظامی نیست؛ بلکه نشانه‌ای از تمایل اروپا برای یافتن یک راه حل سیاسی و کاهش هزینه‌های خود است. اروپا که سال‌ها تحت حمایت امنیتی آمریکا زندگی کرده، اکنون با بحرانی در همسایگی خود روبرو شده که مستلزم پذیرش ریسک و هزینه بیشتر است. این همان نقطه‌ای است که نظریه گلیپین پیش‌بینی می‌کند: زمانی که متحدان باید سهم بیشتری بپردازند، اما ترجیح می‌دهند بر مزایای گذشته تکیه زنند. 

با این حال، این وابستگی امنیتی به آمریکا، همزمان به اروپا اجازه داده تا به یک قطب اقتصادی و در مواردی، سیاسی قدرتمند تبدیل شود که اکنون می‌تواند در برخی حوزه‌ها، مانند فناوری و تنظیم مقررات، حتی با خود آمریکا رقابت کند. آن‌ها از «سواری مجانی» به «رقبای بالقوه» تبدیل شده‌اند. در این شرایط، سیاست «اول آمریکا» ترامپ فشار بیشتری بر اروپا وارد می‌کند تا سهم واقعی خود را در امنیت منطقه‌ای بپردازد، چرا که او بارها تأکید کرده است که آمریکا دیگر حاضر نیست همانند گذشته هزینه‌های بی‌پایان برای دفاع از دیگران متحمل شود.

 احمد رشیدی‌نژاد، پژوهشگر ژئوپلیتیک

آسیانیوز