احمد رشیدی‌نژاد

روزنامه آسیا-آخرین نشست سازمان همکاری شانگهای در تیانجین و رژه بزرگ نظامی ارتش چین را اگر در بستر نظریه‌های ژئوپلیتیک و روابط بین‌الملل و با نگاهی به نمونه‌های تاریخی مشابه بررسی کنیم، تصویر روشن‌تری از تحولات پیش‌رو به دست می‌آید. این دو رویداد، که با فاصله‌ای کوتاه برگزار شدند، در واقع دو بخش از یک پیام واحد به جهان محسوب می‌شوند: پایان تدریجی نظم تک‌قطبی و آغاز رقابت آشکار برای شکل‌دهی به یک نظم جهانی چندقطبی.

در این راستا، بر اساس نظریه «موازنه قوا»، هرگاه توان یک قدرت هژمون به اوج برسد، سایر قدرت‌ها برای جلوگیری از سلطه مطلق آن، ائتلاف‌هایی تشکیل خواهند داد. اتحاد راهبردی میان چین، روسیه و کره شمالی را می‌توان مصداق امروزی همین روند دانست؛ مشابه آنچه در دوران جنگ سرد با شکل‌گیری پیمان ورشو در برابر ناتو رخ داد. در آن زمان، اتحاد شوروی و متحدانش با ایجاد یک بلوک نظامی- سیاسی، به دنبال مهار نفوذ ایالات متحده و متحدان غربی بودند. امروزه نیز چین و روسیه، با استفاده از بسترهایی چون سازمان همکاری شانگهای و بریکس، در حال ایجاد شبکه‌ای از همکاری‌های امنیتی، اقتصادی و فناورانه هستند که هدف آن محدود کردن برتری آمریکا و ناتو است.

از منظر ژئوپلیتیک کلاسیک نیز، این روند را می‌توان با نظریه «هارتلند» هالفورد مکیندر توضیح داد. مکیندر معتقد بود که هر قدرتی که بر اوراسیا مسلط شود، می‌تواند بر جهان حکمرانی کند. اتحاد چین و روسیه، با کنترل بخش‌های وسیعی از این قلب زمین و ایجاد پیوندهای راهبردی با کشورهای آسیای مرکزی، در حال تقویت موقعیت خود در این معادله است. این وضعیت یادآور رقابت‌های ژئوپلیتیکی قرن بیستم است، جایی که کنترل بر مناطق کلیدی اوراسیا، از اروپای شرقی تا آسیای مرکزی، محور اصلی استراتژی‌های قدرت‌های بزرگ بود. در کنار این، نظریه «قدرت دریایی» آلفرد ماهان نیز اهمیت دارد؛ چرا که چین با توسعه نیروی دریایی و حضور در آبراه‌های حیاتی، در پی تکمیل قدرت بری ـ بحری خود است تا موازنه را در اقیانوس آرام و هند به ضرر آمریکا تغییر دهد. این همان چیزی است که در دوران جنگ سرد، ایالات متحده با ایجاد شبکه‌ای از پایگاه‌های دریایی و کنترل مسیرهای کشتیرانی جهانی دنبال می‌کرد.

همچنین رژه نظامی چین، که با حضور ولادیمیر پوتین و دیگر رهبران همراه شد، را می‌توان از منظر «واقع‌گرایی تهاجمی» جان میر‌شایمر نیز تفسیر کرد. این نظریه می‌گوید قدرت‌های بزرگ برای تضمین امنیت خود، به دنبال بیشینه‌سازی قدرت هستند و در صورت امکان، به هژمونی منطقه‌ای دست می‌یابند. بدین ترتیب چین با نمایش توان نظامی و ارسال پیام سیاسی مشترک با روسیه، در حال تثبیت موقعیت خود به‌عنوان هژمون بالقوه شرق آسیاست. این وضعیت شباهت‌هایی با دوران پس از جنگ جهانی دوم دارد، زمانی که ایالات متحده با نمایش قدرت نظامی و اقتصادی خود، جایگاه هژمون جهانی را تثبیت کرد. وضعیتی که اگر به سیطره چین در منطقه شرق و جنوب شرقی آسیا بینجامد، می‌تواند با شکل‌گیری هسته بلوکی ژئواستراتژیک در چین، و پیرامونی شرق، جنوب شرق و استرالیا ساختار قدرت جهانی را به سوی نظمی چندقطبی سوق دهد. در این راستا، چین با دو چالش مهم در منطقه تحت نفوذ خود رویرور است؛ 

نخست، کره شمالی که به‌عنوان یک بازیگر غیرقابل پیش‌بینی، نقش «بازیگر مزاحم» را ایفا می‌کند که می‌تواند بحران‌های منطقه‌ای را شعله‌ور سازد. این وضعیت، آزمونی برای چین است تا نشان دهد که آیا قادر به مدیریت بحران در حیاط خلوت خود هست یا خیر؟ چرا که بر اساس نظریه «ثبات هژمونیک»، یک قدرت مسلط باید توانایی حفظ نظم و جلوگیری از درگیری‌های بی‌ثبات‌کننده را در منطقه خود داشته باشد. این همان نقشی است که ایالات متحده در دوران جنگ سرد، با مدیریت بحران‌هایی چون بحران موشکی کوبا، ایفا کرد. لذا اگر چین بتواند بحران‌های شبه‌جزیره کره را کنترل کند، گامی مهم در جهت پذیرش جهانی به‌عنوان هژمون آینده منطقه بر داشته است.

دوم، تایوان نیز به‌عنوان حساس‌ترین نقطه اصطکاک میان پکن و واشنگتن، نه‌تنها بُعد ژئوپلیتیک دارد، بلکه بخشی از هویت ملی و تمامیت ارضی چین محسوب می‌شود. از منظر «واقع‌گرایی تهاجمی»، کنترل بر تایوان برای چین به معنای تسلط بر یک نقطه کلیدی در زنجیره جزایر اول و افزایش قدرت دریایی در برابر آمریکا است. اما حمایت‌های نظامی و سیاسی واشنگتن از تایوان، این موضوع را به حساس‌ترین نقطه تنش میان دو قدرت تبدیل کرده است. در همین راستا، گفت‌وگوی اخیر وانگ‌یی، وزیر امور خارجه چین، با همتای آمریکایی‌اش را می‌توان شاهدی عینی و معاصر بر حساسیت این پرونده دانست. او در این تماس تلفنی هشدار می‌دهد که هرگونه اظهارنظر یا اقدام درباره تایوان، مداخله در امور داخلی پکن محسوب شده و از واشنگتن می‌خواهد در این زمینه محتاط باشد. این موضع‌گیری، از منظر «واقع‌گرایی تهاجمی»، نشان می‌دهد که چین در کنار نمایش قدرت سخت، از ابزار دیپلماسی مستقیم نیز برای دفاع از خطوط قرمز خود استفاده می‌کند. این تماس، بُعد نرم همان راهبردی است که در عرصه سخت با رژه نظامی و ائتلاف‌سازی دنبال می‌شود. 

چین با تأکید بر «هدایت راهبردی سران» و «پرهیز از انحراف مسیر»، در واقع می‌کوشد مسیر رقابت با آمریکا را کنترل‌شده و قابل پیش‌بینی نگه دارد. چرا که چنین اقداماتی برای یک قدرت در حال صعود ضروری است تا همزمان بازدارندگی نظامی و ظرفیت حل‌وفصل مسالمت‌آمیز اختلافات را حفظ کند. با این حال، مسیر چندقطبی‌سازی با موانعی دیگر نیز همراه است. اختلافات تاریخی میان برخی اعضای بلوک شرق، وابستگی‌های اقتصادی متقابل با غرب و خطر درگیری‌های منطقه‌ای، می‌تواند انسجام این اتحاد را تهدید کند. 

در مجموع، نشست شانگهای، رژه نظامی چین و مواضع رسمی پکن درباره تایوان، سه ضلع یک مثلث راهبردی‌اند: دیپلماسی چندجانبه برای ایجاد نهادهای جایگزین، نمایش قدرت سخت برای بازدارندگی، و دیپلماسی مستقیم برای مدیریت حساس‌ترین نقاط اصطکاک. موفقیت این راهبرد به توانایی چین در حفظ انسجام بلوک شرق، ایجاد نهادهای مستقل، و مدیریت بحران‌های کره شمالی و تایوان وابسته است؛ بحران‌هایی که می‌توانند یا سکوی پرتاب چین به جایگاه هژمون منطقه‌ای باشند یا نقطه آسیب‌پذیری آن در رقابت قدرت‌های بزرگ.

احمد رشیدی‌نژاد، پژوهشگر علوم سیاسی و ژئوپلیتیک

آسیانیوز